جدول جو
جدول جو

معنی ناکیسر - جستجوی لغت در جدول جو

ناکیسر
درختی شبیه درخت گردو، گل های خوش بو است که از گل های آن عطر می گیرند و بیشتر در بنگاله می روید
تصویری از ناکیسر
تصویر ناکیسر
فرهنگ فارسی عمید
ناکیسر
(سَ)
به لغت هندی قسمتی از هوفاریقون است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ابن بیطار آرد: ناکیسر و ناک کیسر به دو کاف دیده شده که می نویسند لغت هندی است، ماهیت آن درختی عظیم که در بنگاله میشود بقدر درخت گردکان و برگ آن پهن بقدر برگ امرود و گل آن بسیار خوشبو و در پورینه و رنگ پور و دیگر نواحی بنگاله کثیرالوجود و عطر گل آن، خصوص زردی که در میان گل می باشد، میگیرند. بسیار تندبو می باشد و در صندوق عطری که آن باشد عطرهای دیگر رافاسد و (به) بوی خود میگرداند از حدت بوئی که دارد طبیعت آن گرم و خشک است. (از مخزن الادویه ص 556)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نانیسا
تصویر نانیسا
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مراغه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازیار
تصویر نازیار
(دخترانه)
یار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامیسر
تصویر نامیسر
آنچه ممکن و میسر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوکیسه
تصویر نوکیسه
کسی که تازه به مال و ثروت رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناغیست
تصویر ناغیست
نارمشک، درختی دارای برگ های دراز و باریک، چوب سخت و سرخ رنگ و گل های سفید خوش بو که از آن عطر می گیرند، میوۀ این گیاه که خوردنی است
فرهنگ فارسی عمید
مرام و خط مشی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان که برپایۀ انحصارطلبی اقتصادی دولت، ناسیونالیسم افراطی و نژاد پرستی استوار بود
فرهنگ فارسی عمید
اسم هندی کبابه است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ناکیسر. رجوع به ناکیسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منکر، به معنی زیرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به منکر شود، جمع واژۀ منکور، و آن ضد معروف است. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، منکرات. گویند: ’هم یرکبون المنکرات و المناکیر’. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
مرام ونظرات حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان که بنیان گذارش هیتلر بود، رجوع به ناسیونال سوسیالیست شود، اصول و نظرات اقتصادی و سیاسی این حزب، رجوع به فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(سِرر)
پاک سریرت. پاکدرون. پاک باطن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است در هندوستان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). گردیزی در زین الاخبار آرد: در سنۀ احدی و اربعمائه (401 هجری قمری)... چنین خبر آوردند مر امیر محمود را، که تانیسر جایی بزرگ است و بتان بسیار اندرون، و این تانیسربنزدیک هندوان همچنان است که مکه بنزدیک مسلمانان، و سخت بزرگ دارند هندوان آن بقعت را، و اندر آن شهر بت خانه سخت کهن و اندر آن بتخانه بتی است که آن را جکرسوم گویند. چون امیر محمود رحمه اﷲ این خبر بشنید رغبتش افتاد که بشود و آن ولایت را بگیرد و آن بتخانه ویران کند و مزدی جزیل خویشتن را بحاصل آرد و اندر سنۀ اثنین و اربعمائه (402 هجری قمری) از غزنین برفت و قصد تانیسر کرد. چون براو چیپال شاه هندوستان خبر یافت تافته گشت و رسول فرستاد سوی امیر محمود که اگر این عزم را بیفکنی و سوی تانیسر نشوی پنجاه فیل خیاره بدهم. امیر محمود رحمه اﷲ بدان سخن التفات نکرد و برفت، (چون) به دیره رام رسید مردمان رام بر راه آمدند اندر انبوهی بیشه و اندر کمینگاهها بنشستند و بسیار مسلمانان را تباه کردند و چون به تانیسر رسید شهر خالی کرده بودند، آنچه یافتند غارت کردند و بتان بسیار بشکستند و آن بت جکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمده بنظارۀ آن. (زین الاخبار چ 1327 ص 55).
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر.
عنصری.
بکشت مردم و بتخانه ها بکند و بسوخت
چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر.
فرخی.
رجوع به تانیشر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ)
ناهمتا. ناهمال. که هم پایه و هم قدر و همسان تو نیست. که کفو تو نیست:
چو در گیتی ترا همسر ندانم
به ناهمسرت دادن کی توانم.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری در هندوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نارمشک، (دزی)، به معنی نارمشک است که تخمی باشد سرخ رنگ، معده و جگر سرخ را نافع بود، (برهان قاطع) (آنندراج)، تخمی سرخ رنگ که نارمشک نامند، (ناظم الاطباء)، ناغیشت، (داود انطاکی)، ناغیت، فلفل السودان، جسومی، اغرومی، نارمشک، رجوع به نارمشک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سَ / سِ)
نودولت. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه تازه به مال و دارائی رسیده. مقابل کهن کیسه. تازه به دوران رسیده. (فرهنگ فارسی معین). ندیدبدید. تازه به دولت رسیده:
ز نوکیسه مکن هرگز درم وام
که رسوائی و جنگ آرد سرانجام.
ناصرخسرو.
با مردم کم چیز و نوکیسه و... معامله مکن. (منتخب قابوسنامه ص 183). راز خویش با زن مگوی و از مردم نوکیسه وام مگیر و با عوام و فاسق دوستی مدار. (قصص الانبیاء). در راه نوکیسه ای را دید گفت قدری وجوه به من وام بده. (قصص الانبیاء).
نقد عمر تو برد خاقانی
دهر نوکیسۀ کهن بازار.
خاقانی.
کی باشد کی که در تو آویزم
چون در زر و سیم مرد نوکیسه.
(سندبادنامه ص 260).
مردم نوکیسه حق شناس نباشد.
سیف اسفرنگ.
- امثال:
از نوکیسه وام مخواه.
از نوکیسه قرض مکن، قرض کردی خرج مکن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامیسر. غیرممکن
لغت نامه دهخدا
(مُ یَسْ سَ)
محال. چیزی که ممکن و میسر نباشد. نایاب. (ناظم الاطباء). نامقدور
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوکیسه
تصویر نوکیسه
ندید بدید، تازه بدولت رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پایه ورتبه اش بادیگری همسان نیست ناهمتا: چودرگیتی تراهمسرندانم به ناهمسرت دادن کی توانم ک (یوسف وزلیخامنسوب بفردوسی لغ) مقابل همسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیسور
تصویر نامیسور
غیر ممکن، نامقدور
فرهنگ لغت هوشیار
هموند سازمان نازی عضو حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان هیتلری، آنکه به نازیسم معتقد است
فرهنگ لغت هوشیار
مرام و روش حزبی در آلمان که در زمان هیتلر قدرت و نفوذ داشت و معتقد به برتری نژادی و ناسیونالیسم افراطی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکیر
تصویر مناکیر
جمع منکر، زیرکان جمع منکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک سر
تصویر پاک سر
پاک درون پاک باطن پاک سریرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغیست
تصویر ناغیست
پارسی تازی گشته ناغیست نارمشک نارمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکیسه
تصویر نوکیسه
((نُ س))
کنایه از کسی که تازه درآمدی پیدا کرده است
فرهنگ فارسی معین
اصول و عقاید حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان که آمیزه ای بوده است از فاشیسم ایتالیا، ناسیونالیسم قدیم آلمان، میلیتاریسم و خشن ترین نوع دیکتاتوری و اعمال خشونت
فرهنگ فارسی معین
تازه بدوران رسیده، ندیدبدید، نودولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشه بستن یکنواخت و کامل برنج در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
محله ای در شهرستان آمل، کنار دریا، مدخل ورود رودخانه به دریا، مکان یا محلی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
قبرستان، گورستان، بر سر مزار کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
به طور بینی، از طریق بینی
دیکشنری اردو به فارسی