آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد: مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی. کز برای نام داند مرد دنیا علم دین وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار. سنائی. به شام ناک ده و آفتاب راه نشین به صبح آینه کردار و ماه مارافسا. مجیر بیلقانی. ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
به لغت هندی قسمتی از هوفاریقون است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ابن بیطار آرد: ناکیسر و ناک کیسر به دو کاف دیده شده که می نویسند لغت هندی است، ماهیت آن درختی عظیم که در بنگاله میشود بقدر درخت گردکان و برگ آن پهن بقدر برگ امرود و گل آن بسیار خوشبو و در پورینه و رنگ پور و دیگر نواحی بنگاله کثیرالوجود و عطر گل آن، خصوص زردی که در میان گل می باشد، میگیرند. بسیار تندبو می باشد و در صندوق عطری که آن باشد عطرهای دیگر رافاسد و (به) بوی خود میگرداند از حدت بوئی که دارد طبیعت آن گرم و خشک است. (از مخزن الادویه ص 556)