جدول جو
جدول جو

معنی ناکنده - جستجوی لغت در جدول جو

ناکنده
(نِ تَ / تِ)
کنده نشده. دست ناخورده. نکنده، ناآکنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالنده
تصویر بالنده
(دخترانه و پسرانه)
پرنده ، آنکه یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، (نگارش کردی: بانده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالنده
تصویر نالنده
ناله کننده، در حال نالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ / دِ)
نکرده. مقابل کرده:
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که.
فردوسی.
وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه.
فردوسی.
ناکرده را کرده مشمار. (خواجه عبداﷲ انصاری). کار ناکرده را مزد نباید. (کلیله و دمنه).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.
اخسیکتی.
کار ناکرده بکرده مشمارید. (از تاریخ گزیده).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.
مشفقی تاجیکستانی.
- شوی ناکرده، بکر. عروس ناشده:
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش.
منوچهری.
، ناخواسته:
هرچه ناکردۀ عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپختۀحزم تو قدر خام گرفت.
انوری.
- خدای ناکرده.
، نبرده. تحصیل نکرده. بدست نیاورده.
- امثال:
سودناکرده در جهان بسیار
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ / دِ)
بخیه. (فرهنگ خطی). بخیه و آجیدۀ جامه و سوزنی را گویند. (انجمن آرا). بخیۀ دورادور. آژده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نگنده شود:
چون دست همتم بود آجیده نیمچه
عرض نکنده هاش پریشان فراخ و تنگ.
نظام قاری.
- نکنده زدن، بخیه زدن. آجیده کردن: شطاب، آنچه بدان نکنده زنند گلیم را از پشم و جز آن. (منتهی الارب). التضریب، نکنده زدن. (مجمل اللغه) (از منتهی الارب) (تاج المصادر).
- نکنده کردن، تشریج. دوردور بخیه زدن جامه را. کوک زدن. کوک کردن. استیشام. آژدن. خال کوفتن. قلاب دوزی کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نگنده شود.
- نکنده کرده، قلاب دوزی. (یادداشت مؤلف) : ژند، جامه ای باشد که قلندران پوشند از لباس نکنده کرده. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گل تازه که از گلبن کنده اند و هنوز پژمرده نشده و بی طراوت نگشته. (از انجمن آرا). تازه کنده. (فرهنگ فارسی معین). تازه چیده. نوچیده. شاداب. ناپلاسیده، که به تازگی حفر شده است. رجوع به کندن به معنی حفر کردن شود، کنایه از امرد نوخاسته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دِ)
دهی است از دهستان انزان بخش بندر گز شهرستان گرگان. در 6 هزارگزی جنوب غربی بندر گز، در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوبی است و4180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و چاه، محصولش برنج و غلات و پنبه و کنجد، شغل مردمش زراعت و پارچه بافی و چادرشب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از نامیدن. (یادداشت مؤلف). نام گذارنده. که بر کسی یا چیزی نام نهد
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
ناله کننده. (ناظم الاطباء). نالان. که می نالد:
از بلبل نالنده تر و زارترم
وز زرد گل ای نگار بیمارترم.
مسعودسعد.
بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم
زایندۀ روحی که کند معجزه زائی.
خاقانی.
گامی دو سه تاختی چو مستان
نالنده تر از هزاردستان.
نظامی.
نالنده کبوتری چو من طاق از جفت
کز نالۀ او دوش نخفتیم و نخفت.
؟
، نالان. مریض. بیمار. آنکه ناتندرست و نالان است:
چونکه نالنده بدو گستاخ شد
کار نالنده بدو درواخ شد.
رودکی.
که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را به خواهش بیاراستم
نیاوردی و داده بودم درم
که نالنده بودم ز درد شکم.
فردوسی.
فرنگیس نالنده بود این زمان
به لب ناچران و به تن ناچمان.
فردوسی.
چو آگه گشت شاهنشه ز رامین
که سر برداشت نالنده ز بالین.
(ویس و رامین).
و اراقیت در جامۀ خواب بخفت و گفت نالنده شده ام. (اسکندرنامۀ خطی).
نالنده اسقفی ز بر بستر پلاس
رومی لحاف زرد به پهنا برافکند.
خاقانی.
نالندۀ فراقم وزمن طبیب عاجز
درماندۀ اجل را درمان چگونه باشد.
خاقانی.
جهاندار نالنده تر شد ز دوش
ز بانگ جرس ها برآمد خروش.
نظامی.
چهارم پزشکی خردمند و چست
که نالندگان را کند تندرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَعْ طَ لَ)
آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد:
مشک و پشکت یکی است تا تو همی
ناک ده را ندانی از عطار.
سنائی.
کز برای نام داند مرد دنیا علم دین
وز برای دام دارد ناک ده مشک تتار.
سنائی.
به شام ناک ده و آفتاب راه نشین
به صبح آینه کردار و ماه مارافسا.
مجیر بیلقانی.
ناک دهان صبا و شمال به بوی فوحات هوایش نافۀ ازاهیر شکافته. (مرزبان نامه). رجوع به ناک شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ / دِ)
ناآکنی-ده. ناآکن-ده
لغت نامه دهخدا
(کَیْهْ)
نکندن. مقابل کندن، نیاکندن. مقابل آکندن
لغت نامه دهخدا
(رِو)
دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 60هزارگزی شمال ضیأآباد و 12هزارگزی راه عمومی واقع است. ناحیه ای کوهستانی و سردسیر است و 330 تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه های ترکی و کردی تکلم می کنند. آبش از چشمه سار و محصولش غلات و عدس و باقلاست. مردمش زارع و مکاری و گله دارند، صنعت دستی آنان جاجیم بافی و جوال بافی و ریسمان تابی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
پاکند. سنبل و این صورت مصحف یاکنده است
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت:
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.
فردوسی.
سرو نازنده پیش چشمۀ آب
بهتر از راستی ندید جواب.
نظامی.
رجوع به نازیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نالنده
تصویر نالنده
آنکه ناله کند، بیمارشدن بیمارگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
ساکن مقیم آرام گیرنده، جمع باشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناز و امتناع کندظنکه استغنا نماید، فخرکننده مباهی. یاسرو نازنده. سرو بالنده سرو ناز، قامت راست: همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سرآید زمان، معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناک ده
تصویر ناک ده
کسی که ناک (مشک وعنبرمغشوش) فروشد: (ناک دهان صباوشمال ببوی فوحات هوایش نافه از اهیر شکافته {مقابل عطار. ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناکنده
تصویر اناکنده
تازی گشته اوباره از ماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
((زَ دِ))
نازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نالنده
تصویر نالنده
((لَ دِ))
ناله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
عالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشنده
تصویر باشنده
موجود، ساکن، حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داونده
تصویر داونده
مدعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
صاحب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناینده
تصویر ناینده
ناقض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترکنده
تصویر ترکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان چهاردانگه سورتچی ساری، شهری در جنوب غربی
فرهنگ گویش مازندرانی