جدول جو
جدول جو

معنی ناژاک - جستجوی لغت در جدول جو

ناژاک
یکی از قصبات فرانسه است، مرکز بخش آویرون است و 1771 تن جمعیت دارد، معادن سرب و روی و نقره در اطراف آن وجود دارد و خرابه های قلعۀ معروف ناژاک نیز در نزدیکی آن واقع است
لغت نامه دهخدا
ناژاک
نویسندۀ فرانسوی است، کمدیها و نمایشنامه ها و اوپرت های زیادی نوشته که معروفترین آنها عبارت است از: زیبائی شیطان و کاپیتن بیترلن (1828- 1889 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
پلید، پلشت، چرکین، کنایه از بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباک
تصویر ناباک
بی باک، بی ترس، بی پروا، ناباک دار
فرهنگ فارسی عمید
بی باک، بی ترس، بی پروا، دلیر، (ناظم الاطباء)، متهور، جسور، بی واهمه، نترس، بی بیم، بی احتیاط:
دلش تیزتر گشت و ناباک شد
گشاده زبان سوی ضحاک شد،
فردوسی،
دوات و قلم خواست ناباک زن
به آرام بنشست بارای زن،
فردوسی،
چو آواز بشنید ناباک زن
به خفتان رومی بپوشید تن،
فردوسی،
و لشکر از اتراک ناباک که نه پاک دانند و نه ناپاک، (جهانگشای جوینی ج 1 ص 76)،
کو دشمن شوخ چشم ناباک
تا عیب مرا به من نماید؟
(گلستان چ یوسفی، ص 131)
لغت نامه دهخدا
(ناپاک)
آلوده. پلید. ملوث. چرکین. (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت. شوخگن. چرکین. آن که یا آنچه پاک نیست. دنس. آلوده. مقابل پاک به معنی تمیز:
با دل پاک مرا جامۀ ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت.
کسائی.
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ.
سعدی.
دل که پاکیزه بود جامۀ ناپاک چه باک
سر که بی مغز بود نغزی دستار چه سود.
سعدی.
، بداخلاق. بدکار. نادرست. (ناظم الاطباء). ریمن.خبیث. بدجنس. بدسریرت. بدذات. نابکار. زشت سریرت. بدگوهر. آب زیرکاه. شریر. موذی. ظالم. بی رحم. مردم آزار:
مر آن پیر ناپاک را دور کن
بر آئین مابر یکی سور کن.
دقیقی.
(بلوچان) دزدپیشه و شبان و ناپاک و خونخواره (اند) . (حدود العالم).
شنیدند گردان آهرمنی
که سالار ناپاک کرد آن منی.
فردوسی.
سر مایۀ آن ز ضحاک بود
مر آن اژدهادوش ناپاک بود.
فردوسی.
به بند اندر است آنکه ناپاک بود
جهان را ز کردار او باک بود.
فردوسی.
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به.
فردوسی.
مر او را گفت مردان جهان پاک
نه یکسر بی وفا باشند و ناپاک.
(ویس و رامین).
به طمع بزرگی نگه داردم
به ضحاک ناپاک بسپاردم.
اسدی.
بود بیش اندوه مرداز دو تن
ز فرزند نادان و ناپاک زن.
اسدی.
همه ساله بدخواه ضحاک بود
که ضحاک خونریز و ناپاک بود.
اسدی.
بنای خدمت و مناصحت ناپاک... بر قاعده بیم و امید باشد. (کلیله و دمنه).
کو دشمن شوخ چشم ناپاک
تا عیب مرا بمن نماید.
سعدی.
دیگر از حربۀ خونخوار اجل نندیشم
که نه از غمزۀ خونریز تو ناپاکتر است.
سعدی.
آن ناپاک که به قتل من چنگال تیز کرده بود از هراس ایشان مرا بر آن حال فروگذاشته و گریخته. (ترجمه تاریخ یمینی)، حرام. مقابل پاک به معنی طیب و حلال:
گر برسد دست جهان را بخور
ز آن مکن اندیشه که ناپاک شد.
خاقانی.
اتراک ناباک که نه پاک دانند و نه ناپاک کاس حرب را کاسۀ چرب دانند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 76).
- لقمۀ ناپاک، لقمۀ حرام.
، نجس. رجس. مقابل پاک به معنی طاهر. مجازاً به معنی کافر و منافق:
گر به خوی مصطفی پیوست خواهی جانت را
پس بباید دل ز ناپاکان و بی باکان برید.
ناصرخسرو.
علما بر مراد ظالمان و فاسقان سخن گویند و حرام. خوار و بی پرهیز شوند و بیشتر خلق ناپاک شوند. (قصص الانبیاء) .تو پاک آمدی بر حذر باش و پاک
که زشت است ناپاک رفتن به خاک.
سعدی.
، ناصاف. (ناظم الاطباء). کثیف. غیر شفاف:
چنبرۀ دید جهان ادراک تست
پردۀ پاکان حس ناپاک تست.
مولوی.
، گربز. محتال. غدار. حیله گر. مکار. سخت گربز. سخت غدار. عظیم چاره گر. (یادداشت مؤلف) :
یکی دیو جنگیش گویند هست
گه رزم ناپاک و با زور دست.
فردوسی.
از ایشان سواری که ناپاک بود
دلاور بد و تند و بی باک بود.
فردوسی.
جهانجوی را نام ضحاک بود
دلیر و سبکسار و ناپاک بود.
فردوسی.
خداوند دز تند و ناپاک بود
به ده کهبد و خویش ضحاک بود.
اسدی.
نیست قلاشی چو اوی و نیست ناپاکی چو من
عاشق ناپاک باید دلبر قلاش را.
عبدالواسع جبلی.
سر زلف تو چون هندوی ناپاک
به روز پاک رختم را برد پاک.
نظامی (خسرو و شیرین ص 149)
که لعنت بر این نسل ناپاک باد
که نامند و ناموس و زرقند و باد.
سعدی.
، جنب. که در حال جنابت است. که طاهر و طیب نیست، حائض. دشتان. که در طهر نیست. که در قاعده است. که بی نماز است: بعد از روزگار و بسودن مشرکان و زنان ناپاک (حجرالاسود) سیاه گشت. (مجمل التواریخ)، بد. زشت. سخت ناپسند:
بگفت آن سخنهای ناپاک تلخ
که آمد سپهبد سیاوش به بلخ.
فردوسی.
کان شیفته خاطر هوسناک
دارد منشی عظیم ناپاک.
نظامی.
، فلز... غیرخالص. باردار. مغشوش. مقابل پاک به معنی ساده و بی آمیزش و صافی و خالص و بی غل و غش. زر ناپاک، شهوتی. زناکار. (ناظم الاطباء).
- دیدۀ ناپاک، چشم ناپاک. دیدۀ هوسناک. چشمی که به ریبت و هوس و شهوت در دیگران نگاه کند. چشم آلوده نظر:
ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم
حیف باشد بر چنان رو دیدۀ ناپاک حیف.
وحشی
لغت نامه دهخدا
پلید، چرکین، آلوده و پلید و ملوث چرکین: بادل پاک مراجامه ناپاک رواست بدمران را که دل وجامه پلیدست وپلشت. (کسائی)، آلوده ملوث، حرام مقابل حلال: (اتراک ناپاک که نه پاک دانند و نه ناپاک، {بدکاره بدکردار بدجنس: سرمایه آن زضحاک بود مران اژدها دوش ناپاک بود، نجس مقابل طاهر، کافرمنافق: (علما بر مراد ظالمان و فاسقان سخن گویند و حرام خوار و بی پرهیز شوند و بیشتر خلق ناپاک شوند، {ناصاف کثیف غیر شفاف: چنبره دید جهان ادراک تست پرده پاکان حس ناپاک تست. (مولوی)، غدار گربز محتال (حرامزاده) : خداوندارتند و ناپاک بود بده کهبد و خویش ضحاک بود، کسی که درحال جنابت است جنب. یازن ناپاک. حایض دشتان: (بعد از روزگار و بسودن مشرکان و زنان ناپاک سیاه گشت (حجره الاسود)، زشت بد ناپسند: بگفت آن سخنهای ناپاک تلخ که آمد سپهبد سیاوش ببلخ. (شا)، غیرخالص (فلز) مغشوش، شهوی زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناباک
تصویر ناباک
دلیر، بی پروا، بی ترس، بی بیم و بی احتیاط بی باک گستاخ: (ولشکرازاتراک ناباک که نه پاک دانند و نه ناپاک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
چرکین، آلوده، حرام، بدکاره، بدکردار، نجس، کافر، غدار، کسی که در حال جنایت است، زشت، بد، غیرخالص، مغشوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
کثیف، خبیث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واژاک
تصویر واژاک
اصطلاح
فرهنگ واژه فارسی سره
بی عصمت، بی عفت، زناکار، شهوی، نانجیب، آلوده، آلوده، پلشت، پلید، چرکین، کثیف، متنجس، ملوث، بی نماز، جنب، محتلم، نجس، حرام
متضاد: پاک طاهر، طیب، منزه، مهذب، نظیف، نمازی
متضاد: پاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
ملوّثٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
Impure, Seedily, Unclean
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
impur, de manière sordide, sale
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
不纯净的 , 可疑地 , 脏的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
impuro, de forma sórdida, sujo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ناپاک، نجس
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
ناپاک , غلیظ طریقے سے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
ปนเปื้อน , อย่างสกปรก , สกปรก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
tidak murni, dengan kotor, kotor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
טמא , בצורה מזוהמת , מלוכלך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
不純粋な , 下品に , 汚い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
nieczysty, brudno, brudny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
нечистый , грязно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
불순한 , 지저분하게 , 더러운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
kirli, pis bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
অপবিত্র , অপবিত্রভাবে , অশুদ্ধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
अशुद्ध , गंदे तरीके से , गंदा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
impuro, in modo sordido, sporco
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
impuro, de manera sórdida, sucio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
unrein, schäbig, schmutzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
onrein, onzedelijk, vuil
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
нечистий , брудно , брудний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
mchafu, kwa uchafu
دیکشنری فارسی به سواحیلی