چرا ناکرده. چیزی نخورده. دهان یا لب به خوردنی نزده. لب به خوردنی و آشامیدنی نزده. که چیزی نخورده است. گرسنه و تشنه: دهان ناچریده دو دیده پر آب همی بود تا سر کشید آفتاب. فردوسی. سه روز است تا ناچریده لبان همی رزم سازم به روز و شبان. فردوسی. بدین سان همی رفت روز و شبان پر از غم دل و ناچریده لبان. فردوسی
چرا ناکرده. چیزی نخورده. دهان یا لب به خوردنی نزده. لب به خوردنی و آشامیدنی نزده. که چیزی نخورده است. گرسنه و تشنه: دهان ناچریده دو دیده پر آب همی بود تا سر کشید آفتاب. فردوسی. سه روز است تا ناچریده لبان همی رزم سازم به روز و شبان. فردوسی. بدین سان همی رفت روز و شبان پر از غم دل و ناچریده لبان. فردوسی
ناتراش. چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام). ناهموار. (آنندراج). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). نتراشیده. زبر. ناهموار. ناصاف: ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود. فرخی. ، کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (برهان قاطع). بی ادب. (آنندراج). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. (تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [برمید و بروید] ناتراشیده مانیت [مانید] و آنگاه کدام درگاه را رویت [روید] که آسیب تراش به شما نیاید. (معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر)، چیز درشت و ناملایم. (انجمن آرا). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق: به یک ناتراشیده در مجلسی برنجد دل هوشمندان بسی. سعدی. ، ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام)
ناتراش. چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام). ناهموار. (آنندراج). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). نتراشیده. زبر. ناهموار. ناصاف: ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود. فرخی. ، کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (برهان قاطع). بی ادب. (آنندراج). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. (تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [برمید و بروید] ناتراشیده مانیت [مانید] و آنگاه کدام درگاه را رویت [روید] که آسیب تراش به شما نیاید. (معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر)، چیز درشت و ناملایم. (انجمن آرا). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق: به یک ناتراشیده در مجلسی برنجد دل هوشمندان بسی. سعدی. ، ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام)