جدول جو
جدول جو

معنی ناچاقی - جستجوی لغت در جدول جو

ناچاقی
حالت ناچاق، لاغری، رنجوری، ناخوشی، نحیفی، سرحال و سردماغ نبودن، خوش و سالم نبودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکامی
تصویر ناکامی
ناامیدی، نومیدی، محرومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
چرکینی، آلودگی، کنایه از بدکاری، کنایه از همراه با شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچیزی
تصویر ناچیزی
ناچیز بودن، کوچکی، بی ارجی، بی قدری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالایق
تصویر نالایق
بی لیاقت، بی ارزش، کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچاری
تصویر ناچاری
ناچار بودن، بیچارگی
فرهنگ فارسی عمید
ناخوش، بیمار، لاغر، (ناظم الاطباء)، مریض و علیل و بیمار، آن که چاق و سلامت نیست، ناتندرست، نحیف، مقابل چاق، و نیز رجوع به متن و حاشیۀ ص 2423 برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
بی چارگی، لاعلاجی، درماندگی، (ناظم الاطباء)، اضطرار، اجبار، ناگزیری، چاره نداشتن، گزیر نداشتن، مجبور بودن، فقر، استیصال،
- امثال:
از ناچاری بوسه به دم خر زنند، به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند،
ناچاری را چه دیده ای، گاه سختی مرد به هر ناخواستی تن دهد، (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
بی گربزه ناشایند آنکه لیاقت نداردبی کفایت، بی ارزش کم بها: گر بسوی ضعفایت زتفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است. (شمس ملک آرالغ)، نامناسب بی مناسبت بی مورد: هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. (مولوی لغ)، ناشایسته نامعقول. بی لیاقت، بی عرضه، بی کفایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاقی
تصویر قبچاقی
فردی از قبچاق. از مردم قفچاق
فرهنگ لغت هوشیار
ناشایندی ناشایستگی بی لیاقتی بی کفایتی، بی ارزشی کم بهایی، شایسته نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچیزی
تصویر ناچیزی
کوچکی و خردی، فقر، بینوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناباکی
تصویر ناباکی
بی باکی، تهور: (و او کودکی بیست و دو ساله بود و درسیاست و ناباکی و تدبیرپادشاهی بغایت کمال بود) (در عقوبت ایشان را بدان فسادهای ایشان و ناباکی ایشان در کشتن یحیی و زکریالله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچاره
تصویر ناچاره
ناگزیر لاعلاج لابد: (اگر کسی دست باب فرو برد و برون آرد و بدست سنگی را برگیرد ناچارمیان سنگ و دست آب بود. {یابه ناچار. ناگزیر. اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود چنانک بود بناچار خویشتن بخشود. (رودکی) توضیح استعمال (ناچارا) غلط فاحش است، عاجز بیچاره. یا چار و ناچار نا چار و چار. خواه و ناخواه: اگرباز گردی ز راه ستور شود بید تو عود ناچار و چار. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
ناخرسند آنکه راضی نیست ناخشنود مقابل راضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسازی
تصویر ناسازی
مخالفت، دشمنی، ستیزه خوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
خباثت، بدجنسی، بداخلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازایی
تصویر نازایی
نازا بودن سترونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداری
تصویر ناداری
تهیدستی فقر، پریشان حالی بی نوایی
فرهنگ لغت هوشیار
عدم معرفت بی اطلاعی جهل: نیکنامی خواهی ای دل، بابدان صحبت مدار خودپسندی جان من، برهان نادانی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفچاقی
تصویر قفچاقی
از مردم قفچاق
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مال التجارء ممنوع الورود و یا ممنوع المعامله بدون کسب اجازه از دولت و یا پرداختن گمرک وارد کند یا بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچاق
تصویر ناچاق
لاغر، مریض بیمار مقابل چاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاقی
تصویر قاچاقی
گریزکی بنحو قاچاق بطور غیر قانونی و پنهانی: قاچاقی وارد مرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچاری
تصویر ناچاری
اضطرار، گزیر نداشتن، مجبور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
نا خشنود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
خباثت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نادانی
تصویر نادانی
جهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناسازی
تصویر ناسازی
مغایرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناسانی
تصویر ناسانی
تفاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نایابی
تصویر نایابی
قحطی
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرقانونی، دزدکی
متضاد: قانونی، علنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مریض
فرهنگ گویش مازندرانی
لاعلاج، لابد
فرهنگ گویش مازندرانی