جدول جو
جدول جو

معنی ناپیوسان - جستجوی لغت در جدول جو

ناپیوسان
نابیوسان: (فتنه آنکه جنگهای ناپیوسان و کارهای نااندیشیده حادث گردد)
تصویری از ناپیوسان
تصویر ناپیوسان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابیوسان
تصویر نابیوسان
ناگاه، ناگهان، برای مثال برآمد یکی نابیوسان نبرد / که دریا همه خون شد و دشت گرد (اسدی - ۱۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانیوشان
تصویر نانیوشان
ناشنیده، بی خبر، ناگهان
فرهنگ فارسی عمید
مانند ناو، چون ناو، بشکل ناو
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ سُ دَ/ دِ)
نپیوسته. پیوسته نشده. منفصل. جدا، نامنتظم. گسسته. پراکنده
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نابرابر. نامساوی، ناجور. مختلف. (ناظم الاطباء). که یکسان نیست. مقابل یکسان
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از دهات دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه است، در 3500 گزی شمال شرقی اشنویه بر سر راه ارابه رو اشنویه در دامنۀ سردسیر سالم هوائی واقع است و 477 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اشنویه تأمین میشود. محصولش غلات، حبوبات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی ایشان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و در تابستان از طریق اشنویه میتوان با ماشین رفت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل و در 24هزارگزی جنوب بابل، در دشت معتدل هوائی واقع است. هوایش مرطوب و مالاریائی است، 80 تن سکنه دارد. آب آنجا از سجارود و چشمۀپولک و محصولش برنج و غلات و شغل مردمش زراعت است. نصف سکنۀ آنجا تابستان را به ییلاق ورزنه می روند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(نیو)
ناشنیده. بی اطلاع. (انجمن آرا) (برهان قاطع) ، در برهان قاطع و چند فرهنگ دیگر به معنی ’ناگهان و بی خبر’ و در انجمن آرا به معنی ’ناگاه و غافل و بی خبر’ آمده است و ظاهراً تصحیف نابیوسان است. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2110 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناگاه. غافل. (برهان قاطع). غفلهً. فجاءه. غیرمنتظر. غیر متوقع. غیرمترقب. غیرمترقبه. غیرمترصد. فجائی. مفاجا. نااندیشیده. بدون مقدمه: رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان چنین حالی بیفتاد و این بخود ستدن محال باشد. (تاریخ بیهقی ص 497). و این مرگ نابیوسان هم یکی از اتفاق بد بود که دیگر کس نیارست گفت اورا که از آب گذشتن علاج نیست. (تاریخ بیهقی ص 577).
برآمد یکی نابیوسان نبرد
که دریا همه خون شد و دشت گرد.
(گرشاسب نامه).
و این (یعنی من حیث لایحتسب بودن رزق) وصفی است روزی را بغایت طیب و راحت که نابیوسان باشد مهناتر بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و مردن مفاجا بسبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی نابیوسان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نابیوسان مفرّج همّی و مفرّح غمی از در دولت خانه جان من درآمد. (سنائی، مقدمۀ حدیقه). محنتی نابیوسان سر برزند. (مرزبان نامه)، ناامید.بی توقع. (آنندراج) (انجمن آرا). بی طمع و توقع. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپیوسته
تصویر ناپیوسته
پیوسته نشده منفصل، نامنتظم گسسته جدا مقابل پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابیوسان
تصویر نابیوسان
ناگاه غفله فجاه: (واگراین عزم بنفاذرسانی... تواندبود که هم از آن نظرگاه اومید. . نابیوسان سربرزند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیوان
تصویر ناحیوان
غیرحیوان ناجانور: (والااگرآن چیزنبودی مردم بودی ناحیوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایکسان
تصویر نایکسان
نابرابرنامساوی، مختلف ناجورمقابل یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوسان
تصویر ناوسان
مانندناوبشکل ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانیوشان
تصویر نانیوشان
ناگهان، بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابیوسان
تصویر نابیوسان
ناگاه، ناگهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایکسان
تصویر نایکسان
مغایر، خلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
جدا، گسسته، منفصل، منقطع
متضاد: پیوسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متفاوت، مختلف، ناجور، نامساوی، ناهمگن
متضاد: یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد