جدول جو
جدول جو

معنی ناپیراسته - جستجوی لغت در جدول جو

ناپیراسته
(فِ / فَ تَ / تِ)
آراسته نشده. (ناظم الاطباء). مقابل پیراسته: خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. (سندبادنامه ص 140) ، صاف و هموار نشده. نتراشیده و ناصاف: سهم عبیر، تیر ناپیراسته. (منتهی الارب) ، دباغی نشده. (ناظم الاطباء). پوست ناپیراسته، آش نشده
لغت نامه دهخدا
ناپیراسته
پیراسته نشده نیاراسته: (خمیراین سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته)، صاف و هموار نشده، دباغی نشده
تصویری از ناپیراسته
تصویر ناپیراسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیراسته
تصویر پیراسته
چیزی یا کسی که ساخته وپرداخته و خوش نما گردانیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(فُ / فِ سُ دَ/ دِ)
نپیوسته. پیوسته نشده. منفصل. جدا، نامنتظم. گسسته. پراکنده
لغت نامه دهخدا
زن اون تاشکال پادشاه عیلام است، مجسمۀ ناقص ملکۀ ناپیراسو که از مفرغ ساخته شده و 1800 کیلوگرم وزن دارد و متعلق به حدود قرن پانزدهم قبل از میلاد است که در حفریات شوش به دست آمده است، (از ایران باستان ج 1 ص 135)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وا دَ / دِ)
مقابل آراسته. بدون زینت. نامزیّن. غیرمطرد، نامهیا. آماده نشده. غیر مستعدّ. ناساخته. نابسیجیده، نامنتظم. نامرتب. بدون نظم و ترتیب، تباه. غیرمعمور. نابسامان. عسطله، سخن ناآراسته. هراء، سخن تباه، ناآراسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نعت مفعولی از پیراستن. مهذب. مقابل آراسته. متحلی. متحلیه. مقذذ. (منتهی الارب) :
جهاندار خاقان مرا خواسته است
سخنها ز هر گونه پیراسته است.
فردوسی.
خانه پیراسته همچون نگار
منتظر خانه فروش توام.
عطار.
، نازیبا بریده. (شرفنامه). شاخهای زاید بریده. زده. باغی که شاخهای زیادتی آن را بریده و علفهای زیادتی آنرا چیده وصفا داده باشند. درختی که آنرا پر کاوش کرده باشند یعنی شاخهای زیادتی آن را بریده باشند. (برهان) :
نه زمینی ز تو آراسته گشت
نه درختی ز تو پیراسته گشت.
جامی.
، مجازاً، اصلاح شده. مرتب گردانیده و ساخته و پرداخته. (برهان) :
ای جهان از عدل تو آراسته
باغ ملک از خنجرت پیراسته.
انوری.
یخضود، آنچه از چوب تر پیراسته باشند یا از درخت شکسته شده باشد. (منتهی الارب) ، پاک شده از مو و پشم. زدوده، درپی کرده. رفوکرده. وصله کرده. پینه زده:
شرمم از خرقۀ آلودۀ خود می آید
که برو وصله بصد شعبده پیراسته ام.
حافظ.
، زدوده. صیقل داده (شمشیر و جز آن) ، زدوده (از غم) :
ز خوبی ّ آن کودک وخواسته
دل او ز غم گشته پیراسته.
فردوسی.
، مدبوغ. آش نهاده: صله، پوست خشک ناپیراسته. مسک دبیغ، پوست پیراسته. (منتهی الارب). اندباغ، پیراسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) :
قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند
پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاقم.
سوزنی.
، مهیا. بسیجیده. آماده:
خود تو آماده بوی و آراسته
جنگ او را خویشتن پیراسته.
رودکی.
، پاک و صافی شده. ساخته و پرداخته:
ز مرگ آن نباشد روان کاسته
که با ایزدش کار پیراسته.
فردوسی.
، بصلاح. دور از آلودگیها. دور از نازیبائی ها:
اگر چه جریره ست پیراسته
ازین انجمن مر ترا خواسته.
فردوسی.
فلان جوانی است آراسته و پیراسته، بصلاح و دور از عیب و زشتی و آلودگی، مزور. مزخرف. برساخته:
چنین گفت: الها به آلای خویش
به اجلال و اعزاز و نعمای خویش
که گویا کن این گرگ را تا ازوی
کنم این سخن را همی جستجوی
بدانم که این گفتۀ راستست
و یا نه دروغ است پیراسته است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، پیراستۀ شهر، سواد. (دهار). فصیل (؟) بود و دیوار کوچک پیش بارو و در میان بازار که پوشانیده باشند (؟) (لغت نامۀ اسدی) :
گر زآنکه به پیراستۀ شهر برآیی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.
بوشعیب.
، دهی که در آن نخلستان بسیار باشد. بیراسته. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپیوسته
تصویر ناپیوسته
پیوسته نشده منفصل، نامنتظم گسسته جدا مقابل پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
زینت داده نشده نامزین، آماده نشده نامهیا، نامنظم غیرمرتب، تباه فاسد مقابل آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
مزین بکاستن مرتب بوسیله بریدن زواید: ای جهان از عدل تو آراسته باغ ملک از خنجرت پیراسته. (انوری)، زنیت شده (مطلقا) مزین: وی مستعدان روز کار و بانواع فضل و کمال آراسته و بعنوان هنر پروری پیراسته بود، صیقل شده (شمشیرخنجروغیره) زدوده، زدوده (ازغم)، وصله کرده رفو شده، تنبیه کرده سیاست شده، دباغی شده آش نهاده مدبوغ: قومی که چو روبه بتو بر حیله سگالند پیراسته بادند چو سنجاب و چو قاتم. (سوزنی) -7 مهیا بسیجیده آماده: خود تو آماده بوی و آراسته جنگ او را خویشتن پیراسته. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراسته
تصویر پیراسته
((تِ))
زیبا شده، خوش نما شده
فرهنگ فارسی معین
جدا، گسسته، منفصل، منقطع
متضاد: پیوسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد