جدول جو
جدول جو

معنی ناپزنده - جستجوی لغت در جدول جو

ناپزنده
(دَرْ گُ)
ناپز. ناپزا. دیرپز. که پزا نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوازنده
تصویر نوازنده
ساززن، نوازش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
ناز کننده، فخر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ سَ دَ / دِ)
غیرکافی. که بسنده و کافی نیست
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
رغم. مرغمه. (منتهی الارب). عدم قبول. عدم مطبوعیت. نامطبوعی. (ناظم الاطباء). نپسندیدن. پسند نکردن:
اگرم نمی پسندی بدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندی.
سعدی.
، ناروا. که پسندیده نیست. جور و بیداد:
مکن بر بخت چندین ناپسندی
که آرد ناپسندی مستمندی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
فانی. عارضی. (ناظم الاطباء). گذران. فناپذیر. ناپایدار. که پاینده و پایدار نیست. بی دوام. زوال پذیر. ناپایا. نامستدام. غیرمستمر. مقابل پاینده به معنی دائم و جاودان و مخّلد، نااستوار. سست. غیرمحکم. که قائم و استوار و ثابت نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
بخیل. ممسک. (آنندراج). آنکه ادا نمی کند حق کسی را. لئیم. بخیل. آنکه عطا و بخشش ندارد. (ناظم الاطباء) ، آن که به ادای حق دنگی خود تهاون ورزد. (آنندراج) ، مقابل دهنده. رجوع به دهنده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ / دِ)
که نوازد. (یادداشت مؤلف). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند:
نوازندۀ مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش.
فردوسی.
پناهی بود گنج را پادشا
نوازندۀ مردم پارسا.
فردوسی.
نوازندۀ اهل علم و ادب
فزایندۀ قدر اهل سنن.
فرخی.
ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازندۀ درویشان. (قصص ص 241).
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازندۀ جان افلاکیان.
نظامی.
، مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر:
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
فردوسی.
چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر.
فردوسی.
ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری.
ای جهان از وجود تو زنده
هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی.
، که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد:
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازندۀ او گشته و او رودنواز.
فرخی.
، دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش:
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم.
خاقانی.
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب
به بوئی همی داد جان را شکیب.
نظامی.
، زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد:
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازندۀ رود و می خواستند.
فردوسی.
فروزندۀ مجلس و می گسار
نوازندۀ چنگ با گوشوار.
فردوسی.
نوازندۀ رود با می گسار
بیامد بر تخت گوهرنگار.
فردوسی.
، آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). ساززننده. (یادداشت مؤلف). مطرب. خنیاگر:
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ.
اسدی.
، سراینده. خواننده. نغمه سرا:
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.
فردوسی.
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا
ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
ناسزاوار. نامناسب. نادرخورد. ناشایسته
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ گُ)
چیزی که مؤثر و کارگر نباشد. (ناظم الاطباء)، ناسازگار. بدسلوک. بدرفتار: مردمانش (مردم غور) بدخواند و ناسازنده و جاهل. (حدود العالم)، ضد. ناموافق. مخالف: ماده چیزیست فراز هم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناچشیده. مزیده ناشده
لغت نامه دهخدا
نمانده. باقی نمانده، غیرخسته. مقابل مانده، به معنی خسته. رجوع به مانده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ / تِ)
نیفزوده. افزوده نشده. مقابل فزوده. رجوع به فزوده شود:
وآنچه نابوده نافزوده بود
نافزوده چگونه فرساید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ تَ سَ دَ / دِ)
نلغزنده. غیرلغزان. مقابل لغزنده
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غیرمرجح. ناپسندیده. پسندناشده. نگزیده. گزیده ناشده. انتخاب ناشده. مطرود. مقابل گزیده. رجوع به گزیده و برگزیده شود
نیش ناخورده. نگزیده. غیرملدوغ. مقابل گزیده. رجوع به گزیده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مقابل وزیده. رجوع به وزیده شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
نیرز. ناارزنده. بی ارزش
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت:
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.
فردوسی.
سرو نازنده پیش چشمۀ آب
بهتر از راستی ندید جواب.
نظامی.
رجوع به نازیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسازنده
تصویر ناسازنده
بدسلوک، بدرفتار، جاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوازنده
تصویر نوازنده
نواختن، نوازشگر، با عطوفت، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگزیده
تصویر ناگزیده
انتخاب ناشده، مطرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابسنده
تصویر نابسنده
ناکافی غیرمکفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپسندی
تصویر ناپسندی
عدم مطبوعیت، عدم قبول
فرهنگ لغت هوشیار
لمس نکرده: شکل وی ناپسوده دست صبا شبه وی ناسپرده پای دبور. (کلیله)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ندهد، آنکه در ادای حق دنگی خود سستی ورزد، لئیم بخیل ممسک مقابل دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهازنده
تصویر نهازنده
ترسنده بیم برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاینده
تصویر ناپاینده
ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپروده
تصویر ناپروده
تربیت نشده پرورش نیافته، ناقص ناتمام: (درعلاج زنی که بچه ناپروده از وی بیفتد... {مقابل پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناز و امتناع کندظنکه استغنا نماید، فخرکننده مباهی. یاسرو نازنده. سرو بالنده سرو ناز، قامت راست: همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سرآید زمان، معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوازنده
تصویر نوازنده
((نَ زَ دِ))
نوازش کننده، آن که ساز می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازنده
تصویر نازنده
((زَ دِ))
نازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپسندی
تصویر ناپسندی
کراهت
فرهنگ واژه فارسی سره
خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی نواز، موسیقیدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوازنده: خرجهای بیهوده- ولخرجی، گروه نوازندگان: دوستان وفادار - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب