رغم. مرغمه. (منتهی الارب). عدم قبول. عدم مطبوعیت. نامطبوعی. (ناظم الاطباء). نپسندیدن. پسند نکردن: اگرم نمی پسندی بدهم به دست دشمن که من از تو برنگردم به جفای ناپسندی. سعدی. ، ناروا. که پسندیده نیست. جور و بیداد: مکن بر بخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی. (ویس و رامین)
رغم. مرغمه. (منتهی الارب). عدم قبول. عدم مطبوعیت. نامطبوعی. (ناظم الاطباء). نپسندیدن. پسند نکردن: اگرم نمی پسندی بدهم به دست دشمن که من از تو برنگردم به جفای ناپسندی. سعدی. ، ناروا. که پسندیده نیست. جور و بیداد: مکن بر بخت چندین ناپسندی که آرد ناپسندی مستمندی. (ویس و رامین)
فانی. عارضی. (ناظم الاطباء). گذران. فناپذیر. ناپایدار. که پاینده و پایدار نیست. بی دوام. زوال پذیر. ناپایا. نامستدام. غیرمستمر. مقابل پاینده به معنی دائم و جاودان و مخّلد، نااستوار. سست. غیرمحکم. که قائم و استوار و ثابت نیست
فانی. عارضی. (ناظم الاطباء). گذران. فناپذیر. ناپایدار. که پاینده و پایدار نیست. بی دوام. زوال پذیر. ناپایا. نامستدام. غیرمستمر. مقابل پاینده به معنی دائم و جاودان و مخّلد، نااستوار. سست. غیرمحکم. که قائم و استوار و ثابت نیست
بخیل. ممسک. (آنندراج). آنکه ادا نمی کند حق کسی را. لئیم. بخیل. آنکه عطا و بخشش ندارد. (ناظم الاطباء) ، آن که به ادای حق دنگی خود تهاون ورزد. (آنندراج) ، مقابل دهنده. رجوع به دهنده شود
بخیل. ممسک. (آنندراج). آنکه ادا نمی کند حق کسی را. لئیم. بخیل. آنکه عطا و بخشش ندارد. (ناظم الاطباء) ، آن که به ادای حق دنگی خود تهاون ورزد. (آنندراج) ، مقابل دهنده. رجوع به دهنده شود
که نوازد. (یادداشت مؤلف). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند: نوازندۀ مردم خویش باش نگهبان کوشنده درویش باش. فردوسی. پناهی بود گنج را پادشا نوازندۀ مردم پارسا. فردوسی. نوازندۀ اهل علم و ادب فزایندۀ قدر اهل سنن. فرخی. ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازندۀ درویشان. (قصص ص 241). توئی چشم روشن کن خاکیان نوازندۀ جان افلاکیان. نظامی. ، مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر: نبینی مگر شاه بادادومهر جوان و نوازنده و خوب چهر. فردوسی. چو فرمان پذیرنده باشد پسر نوازنده باید که باشد پدر. فردوسی. ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک. عنصری. ای جهان از وجود تو زنده هم نوابخش و هم نوازنده. نظامی. ، که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد: او هوای دل من جسته و من صحبت او من نوازندۀ او گشته و او رودنواز. فرخی. ، دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش: بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد من درد نوازنده به مرهم نفروشم. خاقانی. به کف بر نهاد آن نوازنده سیب به بوئی همی داد جان را شکیب. نظامی. ، زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد: بفرمود تا خوان بیاراستند نوازندۀ رود و می خواستند. فردوسی. فروزندۀ مجلس و می گسار نوازندۀ چنگ با گوشوار. فردوسی. نوازندۀ رود با می گسار بیامد بر تخت گوهرنگار. فردوسی. ، آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). ساززننده. (یادداشت مؤلف). مطرب. خنیاگر: نوازان نوازنده در چنگ چنگ ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ. اسدی. ، سراینده. خواننده. نغمه سرا: نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون. فردوسی. مطربان طرب انگیز نوازنده نوا ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال. فرخی
که نوازد. (یادداشت مؤلف). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند: نوازندۀ مردم خویش باش نگهبان کوشنده درویش باش. فردوسی. پناهی بود گنج را پادشا نوازندۀ مردم پارسا. فردوسی. نوازندۀ اهل علم و ادب فزایندۀ قدر اهل سنن. فرخی. ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازندۀ درویشان. (قصص ص 241). توئی چشم روشن کن خاکیان نوازندۀ جان افلاکیان. نظامی. ، مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر: نبینی مگر شاه بادادومهر جوان و نوازنده و خوب چهر. فردوسی. چو فرمان پذیرنده باشد پسر نوازنده باید که باشد پدر. فردوسی. ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک. عنصری. ای جهان از وجود تو زنده هم نوابخش و هم نوازنده. نظامی. ، که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد: او هوای دل من جسته و من صحبت او من نوازندۀ او گشته و او رودنواز. فرخی. ، دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش: بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد من درد نوازنده به مرهم نفروشم. خاقانی. به کف بر نهاد آن نوازنده سیب به بوئی همی داد جان را شکیب. نظامی. ، زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد: بفرمود تا خوان بیاراستند نوازندۀ رود و می خواستند. فردوسی. فروزندۀ مجلس و می گسار نوازندۀ چنگ با گوشوار. فردوسی. نوازندۀ رود با می گسار بیامد برِ تخت گوهرنگار. فردوسی. ، آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). ساززننده. (یادداشت مؤلف). مطرب. خنیاگر: نوازان نوازنده در چنگ چنگ ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ. اسدی. ، سراینده. خواننده. نغمه سرا: نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون. فردوسی. مطربان طرب انگیز نوازنده نوا ما نوازندۀ مدح ملک خوب خصال. فرخی
چیزی که مؤثر و کارگر نباشد. (ناظم الاطباء)، ناسازگار. بدسلوک. بدرفتار: مردمانش (مردم غور) بدخواند و ناسازنده و جاهل. (حدود العالم)، ضد. ناموافق. مخالف: ماده چیزیست فراز هم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
چیزی که مؤثر و کارگر نباشد. (ناظم الاطباء)، ناسازگار. بدسلوک. بدرفتار: مردمانش (مردم غور) بدخواند و ناسازنده و جاهل. (حدود العالم)، ضد. ناموافق. مخالف: ماده چیزیست فراز هم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
غیرمرجح. ناپسندیده. پسندناشده. نگزیده. گزیده ناشده. انتخاب ناشده. مطرود. مقابل گزیده. رجوع به گزیده و برگزیده شود نیش ناخورده. نگزیده. غیرملدوغ. مقابل گزیده. رجوع به گزیده شود
غیرمرجح. ناپسندیده. پسندناشده. نگزیده. گزیده ناشده. انتخاب ناشده. مطرود. مقابل گزیده. رجوع به گزیده و برگزیده شود نیش ناخورده. نگزیده. غیرملدوغ. مقابل گزیده. رجوع به گزیده شود
فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد. - سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت: همان سرو نازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سر آید زمان. فردوسی. سرو نازنده پیش چشمۀ آب بهتر از راستی ندید جواب. نظامی. رجوع به نازیدن شود
فخور. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (دهار). فاخر. (منتهی الارب). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد. - سرو نازنده، بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت: همان سرو نازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سر آید زمان. فردوسی. سرو نازنده پیش چشمۀ آب بهتر از راستی ندید جواب. نظامی. رجوع به نازیدن شود