جدول جو
جدول جو

معنی ناپاکی - جستجوی لغت در جدول جو

ناپاکی
چرکینی، آلودگی، کنایه از بدکاری، کنایه از همراه با شهوت
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
فرهنگ فارسی عمید
ناپاکی
نادرستی. بداخلاقی. (ناظم الاطباء). خبث. خباثت. بدجنسی. نابکاری. بد سریرتی. شرارت. گربزی بیش از حد: و زنان ناقص عقل و دینند، از ناپاکی هر چه خواهند بکنند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی).
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک
برخاک آن شهنشه کشور گذشتنی است.
خاقانی.
سری دیدم از مغز پرداخته
بسی سر به ناپاکی افراخته.
نظامی.
و به حقیقت ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقطاع بود. (جهانگشای جوینی).
دلیر سیه نامه ای سخت دل
ز ناپاکی ابلیس از وی خجل.
سعدی.
، چرکینی. آلودگی. پلیدی. (ناظم الاطباء). پلشتی. دناست. قذارت، بدکاری. بدعملی. (ناظم الاطباء). آلوده دامنی. بی عفتی: و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108).
در ایام پدر این ناجوانمرد
ز ناپاکی به پیوندم طمع کرد.
نظامی.
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من [یوسف مجوی.
سعدی (بوستان).
، ناصافی. (ناظم الاطباء) ، زشتی. بدی، حیض. بی نمازی. قرء مقابل طهر، جنابت. جنب بودن، نجاست. نجسی. رجس
لغت نامه دهخدا
ناپاکی
خباثت، بدجنسی، بداخلاقی
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
فرهنگ لغت هوشیار
ناپاکی
خباثت
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
فرهنگ واژه فارسی سره
ناپاکی
بی عفتی، پلیدی، فجور، فسق، نانجیبی، آلودگی، غش، چرکینی، دناست، احتلام، جنابت
متضاد: پاکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناپاکی
النّجاسة
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به عربی
ناپاکی
Impurity
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ناپاکی
impureté
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ناپاکی
پلیدی، ناخالصی، شنیعیت، ناپاکی
دیکشنری اردو به فارسی
ناپاکی
impureza
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ناپاکی
impureza
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ناپاکی
zanieczyszczenie
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به لهستانی
ناپاکی
примесь
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به روسی
ناپاکی
домішка
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ناپاکی
verontreiniging
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به هلندی
ناپاکی
ناپاکی
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به اردو
ناپاکی
impurità
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ناپاکی
สิ่งเจือปน
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به تایلندی
ناپاکی
ketidakmurnian
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ناپاکی
זִהוּם
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به عبری
ناپاکی
不純物
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ناپاکی
杂质
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به چینی
ناپاکی
Verunreinigung
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به آلمانی
ناپاکی
불순물
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به کره ای
ناپاکی
kirlilik
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ناپاکی
অপবিত্রতা
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به بنگالی
ناپاکی
अशुद्धता
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به هندی
ناپاکی
uchafu
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناپای
تصویر ناپای
ناپاینده، ناپایدار، بی تاب، بی طاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
پلید، پلشت، چرکین، کنایه از بدکار
فرهنگ فارسی عمید
بی باکی. تهور. جسارت. بی احتیاطی. بی پروائی. باک نداشتن. نترسی. بی احتیاطی. دلیری: و او کودکی بیست و دو ساله بود و در سیاست و ناباکی و تدبیر پادشاهی بغایت کمال بود. (کتاب النقض ص 385). همه عاقلان دانند که تو شاه اسکندری (نه رسول او... این چنین ناباکی بسیار مکن که کارها همه وقت راست نیاید. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی).
الهی نگیری به ناباکیم
که آلوده دامن ز ناپاکیم.
نزاری قهستانی (دستورنامۀ چ روسیه ص 74)
لغت نامه دهخدا
پلید، چرکین، آلوده و پلید و ملوث چرکین: بادل پاک مراجامه ناپاک رواست بدمران را که دل وجامه پلیدست وپلشت. (کسائی)، آلوده ملوث، حرام مقابل حلال: (اتراک ناپاک که نه پاک دانند و نه ناپاک، {بدکاره بدکردار بدجنس: سرمایه آن زضحاک بود مران اژدها دوش ناپاک بود، نجس مقابل طاهر، کافرمنافق: (علما بر مراد ظالمان و فاسقان سخن گویند و حرام خوار و بی پرهیز شوند و بیشتر خلق ناپاک شوند، {ناصاف کثیف غیر شفاف: چنبره دید جهان ادراک تست پرده پاکان حس ناپاک تست. (مولوی)، غدار گربز محتال (حرامزاده) : خداوندارتند و ناپاک بود بده کهبد و خویش ضحاک بود، کسی که درحال جنابت است جنب. یازن ناپاک. حایض دشتان: (بعد از روزگار و بسودن مشرکان و زنان ناپاک سیاه گشت (حجره الاسود)، زشت بد ناپسند: بگفت آن سخنهای ناپاک تلخ که آمد سپهبد سیاوش ببلخ. (شا)، غیرخالص (فلز) مغشوش، شهوی زناکار
فرهنگ لغت هوشیار
بی تاب بی طاقت بی صبر: دماغی پردلی ناپای برجای بگردم هر نفس آنگه بصدرای. (اسرارنامه)، بدون مقاومت و قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناباکی
تصویر ناباکی
بی باکی، تهور: (و او کودکی بیست و دو ساله بود و درسیاست و ناباکی و تدبیرپادشاهی بغایت کمال بود) (در عقوبت ایشان را بدان فسادهای ایشان و ناباکی ایشان در کشتن یحیی و زکریالله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاک
تصویر ناپاک
کثیف، خبیث
فرهنگ واژه فارسی سره