خشوک. ولدالزنا. سند. سنده. سندره. بدنژاد. حرام زاده. که اصیل و نسیب نیست. که نژاده نیست. که از نسل و نطفۀ پاک نیست: ز ناپاکزاده مدارید امید که زنگی به شستن نگرددسپید. فردوسی. همه خوارج مشتی ناپاکزاده، منکران توحید و عدل خدا، دشمنان مصطفی و مرتضی. (کتاب النقض ص 426). و چون هر دو را کافربچه و ناپاکزاده داند این معنی هم روا دارد. (کتاب النقض ص 447). سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدار زین گروهی دوزخی ناپاکزاده سندره. غواص
خشوک. ولدالزنا. سند. سنده. سندره. بدنژاد. حرام زاده. که اصیل و نسیب نیست. که نژاده نیست. که از نسل و نطفۀ پاک نیست: ز ناپاکزاده مدارید امید که زنگی به شستن نگرددسپید. فردوسی. همه خوارج مشتی ناپاکزاده، منکران توحید و عدل خدا، دشمنان مصطفی و مرتضی. (کتاب النقض ص 426). و چون هر دو را کافربچه و ناپاکزاده داند این معنی هم روا دارد. (کتاب النقض ص 447). سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدار زین گروهی دوزخی ناپاکزاده سندره. غواص
حلال زاده، از نسل پاک، از نژاد پاک، پاک گهر، پاک گوهر، پاک نژاد، مقابل ناپاک زاد، سند، بدنژاد: من از تخمۀ ایرج پاکزاد وی از تخمۀ تور جادونژاد، دقیقی، بزاری و سستی زبان برگشاد چنین گفت کای خواهر پاکزاد، فردوسی، من اینک پس نامه بر سان باد بیایم بنزد تو ای پاکزاد، فردوسی، بموبد چنین گفت کاین پاکزاد نگه کن که تا از که دارد نژاد، فردوسی، زبان برگشاد آنگه آواز داد فرامرز را گفت کای پاکزاد، فردوسی، تو تا باشی ای خسرو پاکزاد مرنجان کسی را که دارد نژاد، فردوسی، زواره بنزدیک رستم چو باد برفت و بگفت ای گوپاکزاد، فردوسی، برادرش چون ماه آن پاکزاد براهیم بن صفر با فرّ و داد، اسدی، کرا کس ندانستی از بوم هند که او پاکزاد است اگر نیز سند ... گذشتی ازو گر بدی پاکزاد بدی در میانش ار بدی بد نژاد، اسدی، چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد، سعدی
حلال زاده، از نسل پاک، از نژاد پاک، پاک گهر، پاک گوهر، پاک نژاد، مقابل ناپاک زاد، سَند، بدنژاد: من از تخمۀ ایرج پاکزاد وی از تخمۀ تور جادونژاد، دقیقی، بزاری و سستی زبان برگشاد چنین گفت کای خواهر پاکزاد، فردوسی، من اینک پس نامه بر سان باد بیایم بنزد تو ای پاکزاد، فردوسی، بموبد چنین گفت کاین پاکزاد نگه کن که تا از که دارد نژاد، فردوسی، زبان برگشاد آنگه آواز داد فرامرز را گفت کای پاکزاد، فردوسی، تو تا باشی ای خسرو پاکزاد مرنجان کسی را که دارد نژاد، فردوسی، زواره بنزدیک رستم چو باد برفت و بگفت ای گوپاکزاد، فردوسی، برادرش چون ماه آن پاکزاد براهیم بن صفر با فرّ و داد، اسدی، کرا کس ندانستی از بوم هند که او پاکزاد است اگر نیز سند ... گذشتی ازو گر بدی پاکزاد بدی در میانش ار بدی بد نژاد، اسدی، چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد، سعدی