پیلپای، نام برهمن افسانه ای که داستانهای قدیم هند را بازگو میکرد، اسم وی در کلیله و دمنه آمده است، (فرهنگ فارسی معین)، بمعنی بیدبا، (آنندراج)، یکی از حکمای هند از ندمای دابشلیم، (ناظم الاطباء)، رجوع به بیدبا و بیدپا و رجوع به یشتها ج 2 ص 35 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2324 (حاشیه) و شرح حال رودکی ص 587، 523، 845، 856، 882، 886 و 910 شود
پیلپای، نام برهمن افسانه ای که داستانهای قدیم هند را بازگو میکرد، اسم وی در کلیله و دمنه آمده است، (فرهنگ فارسی معین)، بمعنی بیدبا، (آنندراج)، یکی از حکمای هند از ندمای دابشلیم، (ناظم الاطباء)، رجوع به بیدبا و بیدپا و رجوع به یشتها ج 2 ص 35 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2324 (حاشیه) و شرح حال رودکی ص 587، 523، 845، 856، 882، 886 و 910 شود
ناسپاس. کافرنعمت. که سپاسگزار نیست. کفور. که ناشکری می کند. مقابل شاکر، به معنی سپاسگزار: گفتم ای باد اینک آنجارفت خواهم پیش او تو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان. فرخی. آنکه او شاکر بود باشد ز خیل الاکرمین و آنکه ناشاکر بود باشد ز خیل الاّخرین. منوچهری. رجوع به شاکر شود
ناسپاس. کافرنعمت. که سپاسگزار نیست. کفور. که ناشکری می کند. مقابل شاکر، به معنی سپاسگزار: گفتم ای باد اینک آنجارفت خواهم پیش او تو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان. فرخی. آنکه او شاکر بود باشد ز خیل الاکرمین و آنکه ناشاکر بود باشد ز خیل الاَّخرین. منوچهری. رجوع به شاکر شود
نادرستی. بداخلاقی. (ناظم الاطباء). خبث. خباثت. بدجنسی. نابکاری. بد سریرتی. شرارت. گربزی بیش از حد: و زنان ناقص عقل و دینند، از ناپاکی هر چه خواهند بکنند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک برخاک آن شهنشه کشور گذشتنی است. خاقانی. سری دیدم از مغز پرداخته بسی سر به ناپاکی افراخته. نظامی. و به حقیقت ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقطاع بود. (جهانگشای جوینی). دلیر سیه نامه ای سخت دل ز ناپاکی ابلیس از وی خجل. سعدی. ، چرکینی. آلودگی. پلیدی. (ناظم الاطباء). پلشتی. دناست. قذارت، بدکاری. بدعملی. (ناظم الاطباء). آلوده دامنی. بی عفتی: و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). در ایام پدر این ناجوانمرد ز ناپاکی به پیوندم طمع کرد. نظامی. روان گشتش از دیده بر چهره جوی که برگرد و ناپاکی از من [یوسف مجوی. سعدی (بوستان). ، ناصافی. (ناظم الاطباء) ، زشتی. بدی، حیض. بی نمازی. قرء مقابل طهر، جنابت. جنب بودن، نجاست. نجسی. رجس
نادرستی. بداخلاقی. (ناظم الاطباء). خبث. خباثت. بدجنسی. نابکاری. بد سریرتی. شرارت. گربزی بیش از حد: و زنان ناقص عقل و دینند، از ناپاکی هر چه خواهند بکنند. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک برخاک آن شهنشه کشور گذشتنی است. خاقانی. سری دیدم از مغز پرداخته بسی سر به ناپاکی افراخته. نظامی. و به حقیقت ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقطاع بود. (جهانگشای جوینی). دلیر سیه نامه ای سخت دل ز ناپاکی ابلیس از وی خجل. سعدی. ، چرکینی. آلودگی. پلیدی. (ناظم الاطباء). پلشتی. دناست. قذارت، بدکاری. بدعملی. (ناظم الاطباء). آلوده دامنی. بی عفتی: و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). در ایام پدر این ناجوانمرد ز ناپاکی به پیوندم طمع کرد. نظامی. روان گشتش از دیده بر چهره جوی که برگرد و ناپاکی از من [یوسف مجوی. سعدی (بوستان). ، ناصافی. (ناظم الاطباء) ، زشتی. بدی، حیض. بی نمازی. قرء مقابل طهر، جنابت. جنب بودن، نجاست. نجسی. رجس