جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ناپاک رو

ناپاکرو

ناپاکرو
بدرفتار بدروش بدکار: گزین کمزنی بود و ناپاکرو کلاهش ببازار و میزر گرو. (بوستان لغ) مقابل پاکرو
فرهنگ لغت هوشیار

ناپاکرو

ناپاکرو
بدروش. نکوهیده رفتار. بدسیرت. بدکار:
کز این کمزنی بود و ناپاکرو
کلاهش ببازار و میزر گرو.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 95)
لغت نامه دهخدا

ناپاک رای

ناپاک رای
آنکه رای و تدبیرش درست نباشد، بداندیشه، کنایه از بداندیش
ناپاک رای
فرهنگ فارسی عمید

ناپاک تن

ناپاک تن
ناپرهیزگار بدکاره بی عفت: که آرمت بادخت ناپاک تن کشم زارتان برسرانجمن. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار

ناپاک مرد

ناپاک مرد
طالح. بدکردار. مقابل پاکمرد به معنی صالح:
خروشید گرسیوزآنگه به درد
که ای خویش نشناس ناپاکمرد.
فردوسی.
فرستاده را گفت رو باز گرد
بگویش که ای خیره ناپاکمرد.
فردوسی.
از آن روزبانان ناپاکمرد
تنی چند روزی بدو باز خورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

ناپاک زن

ناپاک زن
زن ناپاک. زن بدکاره:
نشان بداندیش ناپاک زن
بگفتند با شاه و با انجمن.
فردوسی.
بدو گفت از این کار ناپاک زن
هشیوار با من یکی رای زن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا