جدول جو
جدول جو

معنی نأج - جستجوی لغت در جدول جو

نأج(عَ دَ رَ)
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ، صاح و تضرع. (معجم متن اللغه) ، بانگ کردن گاو. نؤاج: ناءج الثور نأجاً و نؤاجاً، خار. (المنجد) ، به تأخیر افکندن کار را. (از معجم متن اللغه). رجوع به نؤوج شود، به ضعف و سستی و آرامی خوردن. (ناظم الاطباء) : نأج نأجاً، أکل أکلاً ضعیفاً. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناضج
تصویر ناضج
پخته، رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کوشیدن. جدّ. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). کوشش کردن. (ناظم الاطباء) ، خوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). أکل. ناءف. (المنجد) ، خوردن گزبن چیزی را: نأفه نأفاً، اکل خیاره. (از معجم متن اللغه) ، سیر نوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ناءف. سیرآب شدن. (از المنجد) ، مکروه و ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : نأف فلاناً، کرهه. (اقرب الموارد از قاموس). ناءف. (از المنجد) ، بخت مند شدن. (ناظم الاطباء)
ناءف. رجوع به ناءف شود
لغت نامه دهخدا
ابن یشکربن عدران قبیله است و اکثر از علماء و روات منسوبند به وی، (منتهی الارب ذیل نوج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
راه رونده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). سالک. (از المنجد). رهرو، راه فراخ پیداکننده. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (غیاث اللغات) (از صراح). یابندۀ راه، راه نماینده. (ناظم الاطباء) ، ثوب ناهج، جامۀ پوسیدۀ شکاف برنداشته، رجل ناهج، مرد تاسه و دمه گرفته. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعت فاعلی است از نفج. (اقرب الموارد). رجوع به نفج شود، صوت نافج، آواز درشت سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلیظ جاف. (اقرب الموارد). غلیظ. (معجم متن اللغه). غلیظ مرتفع. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معرب نامه است، بصورت مزید مؤخر در کلماتی، از قبیل: برنامج و رهن نامج و غیره
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شتر تیزرو: جمل ناعج. (معجم متن اللغه) رجوع به ناعجه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نساج. (معجم متن اللغه). بافندۀ جامه. (ناظم الاطباء). بافنده. (آنندراج) ، آرایندۀ سخن. (ناظم الاطباء).
- ناسج الحیل، آنکه تدبیر می کند بند و بست و اتفاق را و یا تدبیر حیله و غدر و نفاق می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
گوشت پخته و میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج. (المنجد). رسیده، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ رَ)
نالیدن، یا نالیدن بلندتر از انین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نهت. (معجم متن اللغه). نئیت. (المنجد) ، حسد بردن: نأت فلاناً، حسد برد آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). نئیت. (المنجد) ، به کندی رفتن: نأت نأتاً، سعی سعیاً بطیئاً. (معجم متن اللغه). رجوع به نأث شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ذهاب، بد خواستن. (منتهی الارب) ، حسد بردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). کینه. حسد. رشک. (ناظم الاطباء) ، بلا و رنج رسیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) ، زهیدن آب از زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزّ. (معجم متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برانگیخته شدن نائره. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ قَ)
فراگرفتن، گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی را. (ناظم الاطباء). اخذ. (از معجم متن اللغه) ، سخت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطش. (از اقرب الموارد). گرفتن و سختگیری کردن به چیزی. (از المنجد) ، حمله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأخیر افکندن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بازگذاشتن چیزی را و درنگی کردن در کار آن. (ناظم الاطباء) ، سپس گذاشتن. (منتهی الارب). دور کردن. (از اقرب الموارد) ، برخاستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قیام. نهوض، زنده کردن و برانگیختن: نأشه اﷲ نأشاً، ای احیاه و رفعه. (اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نئیط. زفیر برآوردن. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ طَ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، رفتن بر فشاری که گوئی بر پشت بار دارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جستن کردن و سر خود را به بالا حرکت دادن. (ناظم الاطباء). نئیل. نألان. (المنجد) ، جنبان رفتن. (از منتهی الارب). اهتزاز در مشی. (از اقرب الموارد). نأل نألاً الفرس او الضبع، اهتز فی مشیه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). نئیل. نألان. (المنجد) ، رشک بردن و بد خواستن. (از منتهی الارب). حسد بردن. (از اقرب الموارد). نئیل. نألان. (المنجد). حسد. (معجم متن اللغه) ، سزاوار بودن. ینبغی. (ازاقرب الموارد) (معجم متن اللغه). عرب نأل را بمعنی و بجای ینبغی استعمال کند و گوید: نأل أن تفعل کذا، یعنی سزاوار است که چنان کنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آن که نگاهداری میکند ماده شتر را برای نتاج گرفتن. (ناظم الاطباء). الناتج للبهایم، کالقابله للنساء. (المنجد). ج، نواتج
لغت نامه دهخدا
(وَءْجْ)
سخت گرسنگی. (منتهی الارب). جوع شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَهَْ هَُ)
برآغالانیدن میان قومی و برانگیختن بعضی را بر بعضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
ذئجه ذاجاً، جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را. و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است) ، ذأج عصفور، ذبح آن، ذأج سقا، دریدن مشک، دمیدن در مشک، پاره کردن مشک، ذأج ورد، سرخ شدن گل
لغت نامه دهخدا
(تَ)
محزون گردانیدن و فعل آن شأج است که این کلمه مقلوب شجاءهباشد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجاءه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سخت به دم درکشیدن آب را، اندک اندک خوردن. (از لغات اضدادست). (آنندراج) ، ذبح کردن، پاره کردن مشک و دمیدن در وی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
بانگ کردن گوسپند
لغت نامه دهخدا
(ثَءْجْ)
چشمه ای از بحرین بفاصله چندمیلی آن، نام قریه ای به بحرین. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْجْ)
مستوی. برابر. (منتهی الارب). عدیل. طریقۀ مساوی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(جِنْ)
باد زودرو. (مهذب الاسماء) ، بعیر ناج، شتر تیز رونده. ج، نواجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسج
تصویر ناسج
بافنده، سخن آرا بافنده جامه نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
گوشت پخته، میوه رسیده آنچه که رسیده وپخته (میوه گوشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافج
تصویر نافج
آوای کلفت پارسی تازی گشته نافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناج
تصویر ناج
شیر بیشه کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهج
تصویر ناهج
راه رونده، فراخراه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
((ض))
آن چه که رسیده و پخته (میوه، گوشت)
فرهنگ فارسی معین