جدول جو
جدول جو

معنی ناوگان - جستجوی لغت در جدول جو

ناوگان
کشتی های جنگی
تصویری از ناوگان
تصویر ناوگان
فرهنگ فارسی عمید
ناوگان
مجموع کشتی های جنگی یک دولت را ناوگان گویند، (لغت فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
ناوگان
مجموع کشتیهای جنگی یک دولت
تصویری از ناوگان
تصویر ناوگان
فرهنگ لغت هوشیار
ناوگان
کشتی های جنگی، مجموعه ای از ناوها
تصویری از ناوگان
تصویر ناوگان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
افسر نیروی دریایی، نظیر ستوان در نیروی زمینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
لوله ای که آب باران از روی بام داخل آن می شود و به زمین می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 155 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی مغرب راه انگهران به کهنوج، ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 50 تن سکنه دارد، آبش ازرودخانه و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
جشنی که برای یادگاری امر مهم و بزرگی می گیرند و آن را عید نوگان نیز گویند. (ناظم الاطباء). جشن نوگان، عیدالتجدید. (یادداشت مؤلف) : و شد عید نوگان در اورشلیم و زمستان بود. (ترجمه دیاتسارون ص 152)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرگانرودجنوبی، واقع در بخش مرکزی شهرستان طوالش، در 4 هزارگزی هشتپر و 3 هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ هشتپر به آستارا، در جلگۀ معتدل مرطوب واقع است و 1026 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و رود خانه گرگانرود و محصولش غلات، برنج، لبنیات، عسل و به است، شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آنان شالبافی است، قسمت ییلاقی این ده در حدود آق - اولر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
در حال ناویدن، جنبان، نوان، ناونده
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان، در 3 هزارگزی جنوب شرقی سراوان و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی سراوان به کوهک در جلگۀگرمسیر مالاریاخیزی واقع است و 145 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات و ذرت و شغل اهالی زراعت است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان چانفسا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، در 62 هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ بمپور به چاه بهار واقع است و 50 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ملاح، کشتی بان:
بدان ناوبان گفت فیروزشاه
که کشتی برافکن هم اکنون به راه،
فردوسی،
، ستوان نیروی دریائی، (لغات فرهنگستان)، یکی از درجات نیروی دریائی مطابق ستوان در ارتش
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: ناو + دان، پسوند ظرف، گنابادی: نودون، کردی: نوین، نوینا (راه آب سنگی)، ناو (ناودان، راه آب)، و نیز کردی: نودان (مجرای آب)، جائی که در آن ناو (ممرّ سفالین آب)، گذارند، مجازاً ممرّ آب (اطلاق محل به حال)، ممرّ خروج آب پشت بام که از سفال یا آهن سفید سازند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آب رو که از سفال ساخته شود ناو است و جای کار گذاشتن آن ناودان و مجازاً ممرّ آب هم ناودان گفته میشود، راه بیرون ریختن آب پشت بام که در سابق هم از چوب میان خالی بشکل ناو (کشتی) بود، در اصل به معنی جای کار گذاشتن راه آب مذکور بوده، (فرهنگ نظام)، میزاب، (بهار عجم) (صراح) (دهار) (منتهی الارب)، مثغب، (دهار) (صراح)، راه بدررو آب بام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، میزاب و ناوی که بدان آب باران از بام خانه روان میگردد، (ناظم الاطباء)، آب خیز، (برهان قاطع)، بیب، شلکک، سلک، سول، ناو:
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گر زابرت (؟) مرغ شد آن مرغ سرخ شند،
عماره (از لغت فرس ص 91)،
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود،
فردوسی،
بفرمود تا ناودان ها ز بام
بکندند و شد از بدان شادکام،
فردوسی،
که او گربه از خانه بیرون کند
یکایک همه ناودان برکند،
فردوسی،
عمر تو چو آب است در نشیبی
وین آب ترا مرگ ناودان است،
ناصرخسرو،
هرکه از شهوات طعام بگریزد و اندر شهوت ریا افتد چنان باشد که از باران حذر کند به ناودان افتد، (کیمیای سعادت)،
هر آن پناه که گیرد امید جز تو همی
ز پیش باران در زیر ناودان آید،
مختاری،
بجای باران از ابر طبع درافشان
در خوشاب چکاند ز ناودان سخن،
سوزنی،
سیل خون از جگر آرید سوی بام دماغ
ناودان مژه را راه گذر بگشائید،
خاقانی،
ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است،
خاقانی،
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه،
خاقانی،
ای تشنۀ ابر رحمت تو
چون من لب ناودان کعبه،
خاقانی،
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم،
نظامی،
نقل است که یک روز جماعتی آمدند که یا شیخ ! باران نمی آید، شیخ سر فرودبرد، گفت: هین ناودانها راست کنید که باران آمد، (تذکره الاولیاء عطار)،
باران فتنه بر در و دیوار کس نبود
بر بام من ز گریۀ خون ناودان برفت،
سعدی،
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی،
سعدی،
- امثال:
از باران به ناودان گریختن، نظیر: از چاه به چاله افتادن، یا از مار به اژدها پناه بردن،
بردار ببر زیر ناودان، به قصد تخفیف و توهین یا بر سبیل شوخی و مزاح به کسی که مشغول خوردن غذائی است گویند، چه، سگ استخوان را به دندان گرفته می برد زیر ناودان میخورد،
، آبریز و نهر و جوی و آبگذر و مجرای آب، (ناظم الاطباء)، ناو، رجوع به ناو شود، مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزند، (ازناظم الاطباء)، ناو، رجوع به ناو شود، چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا ریخته و آن را به گردش می آورد، (ناظم الاطباء)، رجوع به ناو شود، تیرها که در زندگی بدوی سوراخ کنندو در آن حبوب و آرد و امثال آن ریزند و ذخیره نهند، (یادداشت مؤلف) :
بعد از این تان برگ و رزق جاودان
از هوای خود بود نز ناودان،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ پَرْ وَ)
رانندۀ ناو، کشتی ران
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ممکنات را گویند که جمع ناور باشد که به معنی ممکن است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از انجمن آرا). از لغات فرهنگ دساتیر است. رجوع به ناور شود
لغت نامه دهخدا
مانند ناو، چون ناو، بشکل ناو
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، در 31 هزارگزی شمال شرقی سنندج و 3 هزارگزی شمال شرقی آلی پینگ. در جلگۀ سردسیر واقع است و 270تن سکنه دارد. آبش از چشمه است. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وگله داری و صنعت دستی آنجا بافتن قالیچه و گلیم است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دانشمند آلمانی که مطالعات قابل توجهی در ادبیات عامیانه (فولکلور) کرده است: در سال 1741 میلادی متولد شد و به سال 1801 درگذشت، او علاوه بر کارهای ادبی تعدادی ’اوپرا’ ساخت و در موسیقی قرن 17و 18 میلادی آلمان سهمی بسزا داشت
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد، 20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10 ص 194)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش دهخوارقان شهرستان تبریز و در شمال باختری بخش و خاور دریاچۀ ارومیّه واقع، از شمال به دهستان ممقان، از جنوب به دهستان شیرامین، از خاور به بخش اسکو، از باختر به دریاچۀ ارومیه محدود میباشد، آب و هوای این دهستان بواسطۀ مجاورت با دریاچۀ ارومیّه مرطوب و مالاریائی بوده و قراء آن در جلگه واقع و خط آهن و شوسۀ تبریز و مراغه از این دهستان عبور مینماید، آب دهستان آنجا از چشمه و قنات و رود آذرشهر تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انگور، بادام، گردو و زردآلو میباشد، این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک که نفوسش جمعاً 10256 تن است، تشکیل شده، قراء عمده آن قاضی جهان، تیمورلو، دستجرد میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به خاندان کاوه. (لغات شاهنامه).
- قارن کاوگان، قارن پسر کاوه:
سپهدار چون قارن کاوگان
بپیش سپاه اندرون آوکان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
دهی ازدهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، در 70هزارگزی جنوب خاش و 180هزارگزی خاور شوسۀ ایرانشهر به خاش، دارای 300 سکنه، بلوچ زبان، آب آن از قنات، محصول آن غلات و برنج و ذرت و خرما، شغل اهالی زراعت، راه آن مالروست است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده حافظ نگهبان، خزانه دار، کسی که نامه ها و سندهای اداری را در محلی ضبط کند ضباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوسان
تصویر ناوسان
مانندناوبشکل ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوران
تصویر ناوران
کشتی بان ملاح راننده ناو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
کشتی بان ملاح، ستوان نیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند، مجرای آب، نهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
کشتی بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مجانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
آب ریز، میزاب، جوی، نهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاشو، کشتیبان، ملاح، ملوان، ناخدا، ناوخدا، ناوران
فرهنگ واژه مترادف متضاد