پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مِثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
خم شدن مانده شدن، خسته شدن رفتار از روی ناز، خرامیدن به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
خم شدن مانده شدن، خسته شدن رفتار از روی ناز، خرامیدن به چپ و راست حرکت کردن، برای مِثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
بر وزن و معنی ناپسند است. (برهان قاطع) (آنندراج). ناپسند. آنچه پسندیده نباشد. (ناظم الاطباء)، به معنی ضعیف ترکیب و لاغر هم گفته اند و به این معنی بجای نون، یای حطی نیز (ناوسید) به نظر آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). ناوسید. ضعیف و لاغر، ناوسید. تهی دست. گدا. (ناظم الاطباء)
بر وزن و معنی ناپسند است. (برهان قاطع) (آنندراج). ناپسند. آنچه پسندیده نباشد. (ناظم الاطباء)، به معنی ضعیف ترکیب و لاغر هم گفته اند و به این معنی بجای نون، یای حطی نیز (ناوسید) به نظر آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). ناوسید. ضعیف و لاغر، ناوسید. تهی دست. گدا. (ناظم الاطباء)
نرسیده. کال. نارس. نارسیده، کودک. نابالغ. تازه سال. اندک سال: چو افراسیابش به هامون بدید شگفتید از آن کودک نارسید. فردوسی. کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید. فردوسی. چه مایه زن و کودک نارسید که زیر پی پیل شد ناپدید. فردوسی
نرسیده. کال. نارس. نارسیده، کودک. نابالغ. تازه سال. اندک سال: چو افراسیابش به هامون بدید شگفتید از آن کودک نارسید. فردوسی. کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید. فردوسی. چه مایه زن و کودک نارسید که زیر پی پیل شد ناپدید. فردوسی
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
دست نخورده: اسیران وآن خواسته هرچه بود همیداشت اندرهری نابسود. (شا)، استعمال ناشده نو: (به هیشوی داد آن دگر هر چه بود زدینار و زجامه نابسود. (شا)، سوده نشده نتراشیده: دگر ایزدی هر چه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسود. (شا) مقابل بسوده
دست نخورده: اسیران وآن خواسته هرچه بود همیداشت اندرهری نابسود. (شا)، استعمال ناشده نو: (به هیشوی داد آن دگر هر چه بود زدینار و زجامه نابسود. (شا)، سوده نشده نتراشیده: دگر ایزدی هر چه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسود. (شا) مقابل بسوده