جدول جو
جدول جو

معنی ناوجوان - جستجوی لغت در جدول جو

ناوجوان
(وَ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، در 19 هزارگزی جنوب غربی هشتیان و 1500 گزی راه ارابه رو سرو. در دامنۀ سردسیری واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سرو و چشمه، محصولش غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی آنجا جوراب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازجهان
تصویر نازجهان
(دخترانه)
موجب نازش و مباهات جهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
کسی که تازه به سن جوانی رسیده، تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوسروان
تصویر ناوسروان
افسر نیروی دریایی، نظیر سروان در نیروی زمینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوناوان
تصویر ناوناوان
خرامان، خرامنده، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو جَ)
پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحلۀ جوانی گذاشته. (فرهنگ فارسی معین). شاب. حدیث السن. حدث السن. (یادداشت مؤلف) :
چه از نوجوان و چه مرد کهن
ز گرشاسپ بودی سراسر سخن.
فردوسی.
بدو گفت کای گرد روشن روان
فرستمت همراه این نوجوان.
فردوسی.
تو هم نوجوانی دلیری مکن
رخ بخت خود را زریری مکن.
فردوسی.
چنین داد پاسخ کز این نوجوان
دلم شد به مهر اندرون ناتوان.
اسدی.
فریفته مشو ای نوجوان بدانکه به رو
چو بوستان و به قد سرو بوستان شده ای.
ناصرخسرو.
طرب نوجوان ز پیر مجوی
که دگر ناید آب رفته به جوی.
سعدی.
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سپید ما
که این برف پریشان بر سر هر بام می بارد.
صائب.
، کنایه از شاداب و قوی و بانشاط، مقابل پیر که سست و فرتوت و پژمرده است:
پیر است چرخ و اختر بخت تو نوجوان
آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد.
ظهیر.
- نوجوان شدن،جوانی از سر گرفتن. شاداب و بانشاط شدن:
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه.
رودکی.
جهانی ز پیری شده نوجوان
همه سبزه و آبهای روان.
فردوسی.
بس پیر مستمند که در گلشن مراد
بوی بهشت بشنود و نوجوان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوناوان
تصویر ناوناوان
خرامان گرازان
فرهنگ لغت هوشیار
ناودان. روزوشب گاه وبیگه این باران غافل ازراه آب ناویدان. (سنائی انجمن لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیوان
تصویر ناحیوان
غیرحیوان ناجانور: (والااگرآن چیزنبودی مردم بودی ناحیوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوسروان
تصویر ناوسروان
سروان نیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
پسری که تازه پا بمرحله جوانی گذاشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
برنا، جوان، شاب، طفل، کودک، نوبالغ، نوخاسته، نورسته
متضاد: پیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
مراهقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
Adolescent, Juvenile, Teenager
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescent, juvénile
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
Jugendlicher, jugendlich, Teenager
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, juvenil
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
nastolatek, młodzieńczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
подросток , юношеский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
підліток , юний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نوجوان، مرد جوان، نوجوانانه
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
วัยรุ่น , เยาวชน , วัยรุ่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
نوجوان , نوجوان , نوعمر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
מתבגר , צעיר , נַעַר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
青少年 , 若々しい , ティーンエイジャー
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
青少年 , 青少年的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
kijana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
tiener, jeugdig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
ergen, genç
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
remaja
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
কিশোর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
किशोर , किशोर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
adolescente, giovanile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوجوان
تصویر نوجوان
청소년 , 젊은 , 십대
دیکشنری فارسی به کره ای