جدول جو
جدول جو

معنی ناو - جستجوی لغت در جدول جو

ناو
کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن
تصویری از ناو
تصویر ناو
فرهنگ فارسی عمید
ناو
شتر فربه، ج، نواء، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناو
دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج، در 15 هزارگزی جنوب رزاب و 3هزارگزی مغرب نوین، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 431 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش انار، انواع میوه ها و لبنیات است، شغل اهالی زراعت وکرایه کشی و گله داری و صنعت دستی آنان گیوه دوزی است، راه مالرو و صعب العبوری دارد، انار آن به خوبی و فراوانی معروف است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ناو
(ناو)
کشتی. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جهاز کوچک. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب). سفینه. زورق. (ناظم الاطباء). جاریه. فلک: امیر کشتی ها خواست ناوی ده بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 516)، هر چیز دراز میان خالی. (برهان قاطع). هر چیز دراز را گویند که میان آن گو باشد، یعنی تهی وخالی. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی). هر چیز دراز میان خالی که یک طرف آن باز باشد. (ناظم الاطباء). بطریق استعاره هر چیز طولانی که میان آن گو باشد. (جهانگیری)، جوی آب. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). جوی. نهر. مجرای آب. آبگیر. (ناظم الاطباء) :
گذشته به ناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو.
ابن یمین.
، ناودان بام خانه. (برهان قاطع). ممر آب که از سفال سازند و به یکدیگر وصل کنند که آب در آن جاری شود و جائی که در آن گذارندناودان گویند و آن را ناویدان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). میزاب و ناودان بام خانه که آب باران از آن روان می گردد. (ناظم الاطباء)، رخنه. سوراخ. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)، چوبی که بدان خمیر نان را پهن می کنند. (ناظم الاطباء)، وادی. دره. دره ای که رودی از میان آن بگذرد. بستر رود. (سبک شناسی بهار ج 2 ص 303) : بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است، قریب هزار ناو هست پرآب وعلف که هر یکی لشکری را تمام باشد. (چهارمقاله ص 31)، رودخانه ای که از میان دشت یا دو کوه بگذرد. (سبک شناسی بهار ج 2 ص 303). رجوع به شاهد قبلی شود، بستۀ (ظ: تشتۀ) چوبین. ناوه. (اوبهی). رجوع به ناوک و ناوه شود، آنچه گندم بدان از دول به گلوی آسیا ریزد. (برهان قاطع). آنچه گندم بدان از دول در آسیا رود. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از سروری) (از انجمن آرا). ناوک. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزد. (ناظم الاطباء) :
از برای دو سیر روغن گاو
معده چون آسیا گلو چون ناو.
سنائی.
، چوب میان خالی کرده که در بعضی مواضع آب از آن به چرخ آسیا خورد و به گردش آرد. (برهان قاطع). چوب کاواک که در بعضی مواضع آب از آن به تنورۀآسیا ریزد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا میریزد و آن را به گردش می آورد. (ناظم الاطباء) :
در تحیر طفل می زد دست و پا
آب می بردش به ناو آسیا.
عطار (از آنندراج و انجمن آرا).
باورد بسان آسیائی است
چرخش همه غصه است و غم ناو.
باباسودائی.
، شیاری که در پشت آدمی و کفل اسب می باشد و نیز شیاری که در روی گندم و در روی خستۀ خرما موجود است. (ناظم الاطباء). چوبک پشت. (فرهنگ رشیدی از سروری) (انجمن آرا) (آنندراج). چوبکی (ظاهراً: جویکی) که در میان پشت آدمی و کفل و سرین اسب فربه و دانۀ گندم و خستۀ خرما می باشد. (برهان قاطع)، ناو کفل، فاصله که میان هر دو کفل باشد از جهت فربهی. (آنندراج)، تابه، دیگ. دیگچه. (ناظم الاطباء)، به معنی خرام هم به نظر آمده است که رفتاری از روی ناز باشد. (برهان قاطع). رجوع به ناویدن شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خرام و رفتار از روی ناز. (ناظم الاطباء)، کشتی جنگی به معنی اعم. (لغات فرهنگستان). رجوع به ناو جنگی و نبردناو شود، (اصطلاح گیاه شناسی) در اصطلاح گیاه شناسی، دو گلبرگ کوچک متصل به هم را ناو گویند: در گلهای تیره نخود جام از پنج گلبرگ آزاد و غیرمنظم تشکیل یافته است که هر یک از آنها به اسامی مخصوص نامیده می شوند، یکی از آنها را که از سایر گلبرگها درشت تر است درفش و دو گلبرگ طرفین را بال و دو گلبرگ دیگر را که غالباً به یکدیگر متصل می باشد و شبیه قایق است ناو نامند. در لوبیا این دو ناو به یکدیگر پیچیده شده و حلزونی شکل به نظر می رسند. (گیاه شناسی ثابتی ص 411). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 218 شود
لغت نامه دهخدا
ناو
ژان آنتوان، شاعر و داستان نویس فرانسوی، وی متولد 1860 میلادی است و به سال 1918 درگذشت
لغت نامه دهخدا
ناو
چوب دراز که میان آنرا خالی کنند و در مجرای آب قرار دهند تا آب از آن عبور کند کشتی جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ناو
چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد، کشتی، کشتی جنگی، هر چیز دراز میان خالی، رخنه، سوراخ
تصویری از ناو
تصویر ناو
فرهنگ فارسی معین
ناو
اژدرافکن، رزمناو، کشتی جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممرآب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناو
از انواع قایق کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناو
تصویر بناو
(دخترانه)
نوعی درخت محکم و سخت که به خاطر سنگینی به زیر آب فرو می رود (نگارش کردی: بناو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارو
تصویر نارو
(دخترانه)
پرنده ای خوش آواز مانند بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناز
تصویر ناز
(دخترانه)
کرشمه، غمزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سناو
تصویر سناو
سونش، ریزه های فلز که هنگام سوهان کردن و سودن آن به زمین می ریزد، براده، سناو، سخاله، توبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتو
تصویر ناتو
بدذات، خبیث، ناسازگار، ناموافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانو
تصویر نانو
گاهواره، گهواره، بانوج، آوازی که مادر هنگام گهواره جنباندن و خواباندن فرزند می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناو
تصویر شناو
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناه، سباحت، اشناب، شنار، آشناه، شناه، اشنه، آشنا، آشناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساو
تصویر ساو
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج، برای مثال چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی - ۵/۴۴۴)
سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص، برای مثال باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوس
تصویر ناوس
ناووس، قبر، گور، دخمه
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
آتشکده. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری) ، عبادت خانه کفار. (آنندراج از مؤید) ، گورستان مغان. (ناظم الاطباء). رجوع به نائوس و ناووس شود: افریدون تخت و خوابگاه و ناوس خویش بفرمود به زمین تمیشه و طبرستان. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
گمان میکنم به معنی فرصه و حوض ساحلی است که راهی نیز به دریا دارد و گاه طغیان عظیم کشتیها بدانجا پناه گیرند. (یادداشت مؤلف) : و شاخ و ساق آن (درخت عود) تمامت را پاره کنند و ساق در بعضی ناورهای آب دریا اندازند تا در آن آب هر چوب سست که بدان مختلط بود آب دریا آن را بپوساند و موج که بر آن زند از آن جدا کند وآنچه محکم تر بود آب دیرتر در آن اثر کند، مدت پنج شش ماه بماند تا به مرتبه ای برسد و کسی را اجرت بدهندتا آن را نگاه دارد، از هر پاره که ده من یا پنج من باشد اندکی بازماند به حسب جوهر صلبی که در هر چوب باشد بعضی پاره های کوچک از آن بازماند و چون تجار بازگردند هر یک به ناور خود روند و دام دراندازند مانند آنکه ماهی گیرند تا هرچه در آن ناور باشد از پاره های کوچک و بزرگ تمامت بدان بیرون آید. (فلاحت نامه)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان الند بخش حومه شهرستان خوی، در 78 هزارگزی شمال غربی خوی و 7 هزارگزی شمال راه ارابه رو خان به ملحملی. در ناحیۀ کوهستانی سردسیر واقع است و 42 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و کوهستان و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. فاصله این ده تا مرز ایران و ترکیه 3 هزار گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان، در 12 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 8 هزارگزی شمال شرقی جادۀ شوسۀ قدیم مشهد به قوچان. در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 902 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنعت دستی آنجا قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به معنی ممکن باشد که برابر واجب است. (برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). از لغات ساختگی دساتیر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انو
تصویر انو
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ناووس ناووس. افریدون تخت وخوابگاه وناوس خویش بفرمودبزمین تمیشه وطبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناب
تصویر ناب
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نام
تصویر نام
اسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی