معنی ناهوشیاری در لغت نامه دهخدا

هوشیار نبودن. نابخردی. بی کیاستی، مدهوشی. بیهوشی. حالت بیخودی و بیهوشی. بهوش نبودن، دیوانگی. ابلهی. حماقت:، که او را شماخواستگاری کنید، بدینگونه ناهوشیاری کنید.، شمسی (یوسف و زلیخا).، - ناهوشیاری کردن، ابلهی کردن. بخلاف عقل و فهم رفتار کردن

معنی ناهوشیاری در فرهنگ لغت هوشیار

بی خردی بی شعوری، بیهوشی مدهوشی، ابلهی حماقت: که اوراشماخواستگاری کنید بدین گونه ناهوشیاری کنید. (یوسف وزلیخامنسوب بفردوسی. لغ) مقابل هوشیاری

معنی ناهوشیاری - جستجوی لغت در جدول جو

ناهوشیاری(هوشْ)

لغت نامه دهخدا

ناهوشیاری

فرهنگ لغت هوشیار

ناهوشوار

غافل، بی خبر، بی خرد

فرهنگ فارسی عمید

هوشیاری

زیرکی، آگاهی، بیداری

فرهنگ فارسی عمید

ناهوشوار

(هوشْ)

بی خرد. بی عقل. بی شعور. بی معرفت. ناهوشیار:
یلان سینه را گفت با صد سوار
بتاز از پی این دو ناهوشوار.
فردوسی

لغت نامه دهخدا

ناهوشیار

(هوشْ)

کم عقل. کم فراست. بی هوش. بی عقل:
دمان طوس نامرد ناهوشیار
چرا برد لشکر به سوی حصار.
فردوسی.
چنین گفت کای رخش ناهوشیار.
که گفتت که با شیر کن کارزار.
فردوسی.
بگویم چو فرمایدم شهریار
پیام جوانان ناهوشیار.
فردوسی.
به دل گفت ای دل ناهوشیارم
چرا گشتی تو سیر از شهریارم.
فخرالدین اسعد

لغت نامه دهخدا

ناهشیاری

(هَُ شْ)

ناهوشیاری. رجوع به ناهوشیاری شود، غفلت. بی خبری، بی خویشتنی. بی خودی

لغت نامه دهخدا

ناهشیواری

(هَُ شی)

ناهشیاری. ناهوشیاری. رجوع به ناهوشیاری شود

لغت نامه دهخدا

ناهوشوار

بی خردبی شعوربی فراست: یلان سینه راگفت باصدسوار بتازازپی این دوناهوشوار. (شا. لغ) مقابل هوشوار

فرهنگ لغت هوشیار