ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب. که همال و همتائی ندارد. بی همال: ز پیوند مهراب و از مهرزال وز آن هر دو آزادۀ ناهمال. فردوسی. به رهام گفت این یل ناهمال دلیر و سبکسر مرا بود خال. فردوسی. ، مخالف. مقابل. (از ناظم الاطباء) ، غیرمساوی. نامساوی. بی شباهت. (فرهنگ ولف) : سوم آرزو آنکه خال تواند پرستنده و ناهمال تواند. فردوسی
ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب. که همال و همتائی ندارد. بی همال: ز پیوند مهراب و از مهرزال وز آن هر دو آزادۀ ناهمال. فردوسی. به رهام گفت این یل ناهمال دلیر و سبکسر مرا بود خال. فردوسی. ، مخالف. مقابل. (از ناظم الاطباء) ، غیرمساوی. نامساوی. بی شباهت. (فرهنگ ولف) : سوم آرزو آنکه خال تواَند پرستنده و ناهمال تواَند. فردوسی
زبر و زمخت، درشت، ناصاف، پرنشیب وفراز، بی نظم و ترتیب، گمراه و خودسر، برای مثال زنان باردار ای مرد هشیار / اگر وقت ولادت مار زایند ی از آن بهتر به نزدیک خردمند / که فرزندان ناهموار زایند (سعدی - ۱۵۸)
زبر و زمخت، درشت، ناصاف، پرنشیب وفراز، بی نظم و ترتیب، گمراه و خودسر، برای مِثال زنان باردار ای مرد هشیار / اگر وقت ولادت مار زایند ی از آن بهتر به نزدیک خردمند / که فرزندان ناهموار زایند (سعدی - ۱۵۸)