هوشیار نبودن. نابخردی. بی کیاستی، مدهوشی. بیهوشی. حالت بیخودی و بیهوشی. بهوش نبودن، دیوانگی. ابلهی. حماقت: که او را شماخواستگاری کنید بدینگونه ناهوشیاری کنید. شمسی (یوسف و زلیخا). - ناهوشیاری کردن، ابلهی کردن. بخلاف عقل و فهم رفتار کردن
هوشیار نبودن. نابخردی. بی کیاستی، مدهوشی. بیهوشی. حالت بیخودی و بیهوشی. بهوش نبودن، دیوانگی. ابلهی. حماقت: که او را شماخواستگاری کنید بدینگونه ناهوشیاری کنید. شمسی (یوسف و زلیخا). - ناهوشیاری کردن، ابلهی کردن. بخلاف عقل و فهم رفتار کردن
مغفل. ناهوشیار. غافل. بی خبر: کان تبنگو کاندر او دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی. ، مصروع. صرع زده: ز سودا و ز صفرا و تپیدن بسان مرد ناهشیار بودم. سیدحسن غزنوی. ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود
مغفل. ناهوشیار. غافل. بی خبر: کان تبنگو کاندر او دینار بود آن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی. ، مصروع. صرع زده: ز سودا و ز صفرا و تپیدن بسان مرد ناهشیار بودم. سیدحسن غزنوی. ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود
مسطح نبودن، ناتراش بودن صیقلی نبودن، بینظمی بی ترتیبی، نابرابری عدم تساوی، ناجوری عدم تناسب، کجی معوجی، نامانندگی اجزای چیزی، خودرایی خودسری بی ادبی، نادرستی نامعقولی، عدم لیاقت ناشایستگی
مسطح نبودن، ناتراش بودن صیقلی نبودن، بینظمی بی ترتیبی، نابرابری عدم تساوی، ناجوری عدم تناسب، کجی معوجی، نامانندگی اجزای چیزی، خودرایی خودسری بی ادبی، نادرستی نامعقولی، عدم لیاقت ناشایستگی