دختربچه ای که اوان فطامش فرارسیده است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). آنکه به از شیر بازگرفتن یا به بلوغ نزدیک شده باشد و هو ناهز و البنت ناهزه. (معجم متن اللغه). تأنیث ناهز است. رجوع به ناهز شود
دختربچه ای که اوان فطامش فرارسیده است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). آنکه به از شیر بازگرفتن یا به بلوغ نزدیک شده باشد و هو ناهز و البنت ناهزه. (معجم متن اللغه). تأنیث ناهز است. رجوع به ناهز شود
نایژه. (ناظم الاطباء). از نای (قصب) + یزه (صورتی از ایزه، علامت تصغیر). نایچه. نای خرد. (یادداشت مؤلف) ، نی باریک مجوف که جولاهان ماشوره سازند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، چوب مجوف. انبانچه. محقنه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، لوله. مبزله. نایژه. (یادداشت مؤلف) : بلبل الکوز، نایزۀ آن (کوزه) که از آن آب میریزد. رجوع به نایزه شود، آب چکیدن. (فرهنگ اسدی) (اوبهی) ، مجازاً، اشک. (یادداشت مؤلف) : نه از خواب و از خورد بودش مزه نه بگسست از چشم او نایزه. عنصری (از اسدی)
نایژه. (ناظم الاطباء). از نای (قصب) + یزه (صورتی از ایزه، علامت تصغیر). نایچه. نای خرد. (یادداشت مؤلف) ، نی باریک مجوف که جولاهان ماشوره سازند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، چوب مجوف. انبانچه. محقنه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، لوله. مبزله. نایژه. (یادداشت مؤلف) : بلبل الکوز، نایزۀ آن (کوزه) که از آن آب میریزد. رجوع به نایزه شود، آب چکیدن. (فرهنگ اسدی) (اوبهی) ، مجازاً، اشک. (یادداشت مؤلف) : نه از خواب و از خورد بودش مزه نه بگسست از چشم او نایزه. عنصری (از اسدی)
نزدیک شونده. (آنندراج). آنکه نزدیک می آید و نزدیک می کشد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از نهز است. رجوع به نهز شود، پسربچه ای که وقت از شیر بازگرفتنش نزدیک شده باشد. چون کودک به فطام نزدیک شود گویند:نهز للفطام. پسر را ناهز و دختر را ناهزه گویند، ناهز قوم، بزرگ و سرپرست قوم که قیام کندبر امور ایشان. ناهزالقوم، کبیرهم و القیم بامورهم و اصله الذی ینهز الدلو من البئر. (اقرب الموارد)
نزدیک شونده. (آنندراج). آنکه نزدیک می آید و نزدیک می کشد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از نهز است. رجوع به نهز شود، پسربچه ای که وقت از شیر بازگرفتنش نزدیک شده باشد. چون کودک به فطام نزدیک شود گویند:نهز للفطام. پسر را ناهز و دختر را ناهزه گویند، ناهز قوم، بزرگ و سرپرست قوم که قیام کندبر امور ایشان. ناهزالقوم، کبیرهم و القیم بامورهم و اصله الذی ینهز الدلو من البئر. (اقرب الموارد)
تأنیث ناهض. رجوع به ناهض شود، ناهضهالرجل، برادران پدری مرد که با وی قیام نمایند و کسانی که بجهت وی غضب کنند بر کسی و قیام نمایند به کار وی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقوام شخص و برادران ابی او که با او نهضت کنند و به حمایت وی خشمگین شوند یا به خدمت او برخیزند. (از معجم متن اللغه) : ما لفلان ناهضه، یعنی فلان خدمتکارانی که به کارهای وی رسیدگی کنند ندارد. (ناظم الاطباء). ج، نواهض
تأنیث ناهض. رجوع به ناهض شود، ناهضهالرجل، برادران پدری مرد که با وی قیام نمایند و کسانی که بجهت وی غضب کنند بر کسی و قیام نمایند به کار وی. (منتهی الارب) (آنندراج). اقوام شخص و برادران ابی او که با او نهضت کنند و به حمایت وی خشمگین شوند یا به خدمت او برخیزند. (از معجم متن اللغه) : ما لفلان ناهضه، یعنی فلان خدمتکارانی که به کارهای وی رسیدگی کنند ندارد. (ناظم الاطباء). ج، نواهض
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
آینده و روندۀ در آب خور. (منتهی الارب) (آنندراج). گروه آینده و رونده در آبخور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، نهال، نواهل، ماده شتر نخست آب خورنده. (ناظم الاطباء). تأنیث ناهل است. رجوع به ناهل شود
واحد نوافز است. رجوع به نوافز شود:نوافزالدابه، پایهای ستور. (منتهی الارب). قوائمها، واحدتها: نافزه. (معجم متن اللغه). و معروف نواقز است (به قاف) . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
واحد نوافز است. رجوع به نوافز شود:نوافزالدابه، پایهای ستور. (منتهی الارب). قوائمها، واحدتها: نافزه. (معجم متن اللغه). و معروف نواقز است (به قاف) . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لحمه ناشزه، گوشت برآمده بر جسم. (از اقرب الموارد). تأنیث ناشز است. رجوع به ناشز شود، زنی که از اطاعت شرعی مرد بیرون رود، در آن صورت حق نفقه و کسوه ندارد. (فرهنگ نظام). زن سرکش که امتناع از شوهر خود کند و به وی دست ندهد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح فقهاء زنی است که از اطاعت شوهر خود سرپیچی کند و همچنان که زن ناشزه باشد گاه باشد که نشوز از شوی پدید گردد چنانکه حقوق زن را نپردازد. (از شرایع الاسلام) (کشاف اصطلاحات الفنون). زن ناسازگار. زن س-رک-ش. زن نافرمان. زن ن-اس-ازوار
لحمه ناشزه، گوشت برآمده بر جسم. (از اقرب الموارد). تأنیث ناشز است. رجوع به ناشز شود، زنی که از اطاعت شرعی مرد بیرون رود، در آن صورت حق نفقه و کسوه ندارد. (فرهنگ نظام). زن سرکش که امتناع از شوهر خود کند و به وی دست ندهد. (ناظم الاطباء). در اصطلاح فقهاء زنی است که از اطاعت شوهر خود سرپیچی کند و همچنان که زن ناشزه باشد گاه باشد که نشوز از شوی پدید گردد چنانکه حقوق زن را نپردازد. (از شرایع الاسلام) (کشاف اصطلاحات الفنون). زن ناسازگار. زن س-رک-ش. زن نافرمان. زن ن-اس-ازوار
مناهزت در فارسی: نزدیک شدن: با هم، پیش آمدن: شکار را، پروا یافتن (پروا فرصت) نزدیک شدن با هم، پیش آمدن شکار را، فرصت یافتن و غنیمت شمردن: (اگر من از مناهزت فرصت غافل مانم مبادا که تدبیر او بر من کارگر آید و انتباه من بعد از آن سود ندارد) (مرزبان نامه. تهران. چا. ا ص 273)، نزدیک شدن کودک به بلوغ
مناهزت در فارسی: نزدیک شدن: با هم، پیش آمدن: شکار را، پروا یافتن (پروا فرصت) نزدیک شدن با هم، پیش آمدن شکار را، فرصت یافتن و غنیمت شمردن: (اگر من از مناهزت فرصت غافل مانم مبادا که تدبیر او بر من کارگر آید و انتباه من بعد از آن سود ندارد) (مرزبان نامه. تهران. چا. ا ص 273)، نزدیک شدن کودک به بلوغ