جدول جو
جدول جو

معنی نانیوشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نانیوشیدن
(لَ)
نشنیدن. مقابل نیوشیدن، نشنودن. نپذیرفتن. قبول ناکردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نانیوشان
تصویر نانیوشان
ناشنیده، بی خبر، ناگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش کردن، شنیدن، برای مثال حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(لَس س)
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود:
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زآنکه پنهان است بر تو حالشان.
مولوی.
، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ زْ / زِ دَ)
شنیدن. (غیاث اللغات) (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (رشیدی). گوش کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). استماع کردن. شنودن. قبول کردن. پذیرفتن. (یادداشت مؤلف) :
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخن دانی این سخن بنیوش.
کسائی.
به نیکان گرای و به نیکی بکوش
به هر نیک و بد پند دانا نیوش.
فردوسی.
چنین گفت شیرین که بگشای گوش
خروشیدن پاسبانان نیوش.
فردوسی.
ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش.
فردوسی.
همه به رادی کوش و همه به دانش یاز
همه به علم نیوش و همه به فضل گرای.
فرخی.
هر پند که زو بشنود به مجلس
بنیوشد و موئی بنگذرد ز آن.
فرخی.
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
تو صابر باش و پند دایه بنیوش
که صبر تلخ بارآرد ترا نوش.
فخرالدین اسعد.
مگر دادار بنیوشد دعائی
بگرداند ز جان من بلائی.
فخرالدین اسعد.
چرا داری مر او را تو به خانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
فخرالدین اسعد.
باطل مشنو که زهر جانستت
حق را بنیوش و جای ده در دل.
ناصرخسرو.
سرش گوش گشته ست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر.
مسعودسعد.
می ننیوشم ز رودسازان نغمه
می نستانم ز می گساران ساغر.
مسعودسعد.
گفتا مرا مکشید... ننیوشیدند. (مجمل التواریخ).
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنائی.
لفظ شیرین ورا هر که نیوشد عجب آنک
تلخی گوش به گوش اندر شیرین نکند.
سوزنی.
ای خداوند بنده خاقانی
عذرخواه است عذر او بنیوش.
خاقانی.
بگویم با توگر نیکو نیوشی
یکی کم گفتن است و نه خموشی.
عطار.
آن نیوشیدن کم و بیش مرا
عشوۀجان بداندیش مرا.
مولوی.
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال دیدم کم نیوشم قال تو.
مولوی.
ای که دانش به خلق آموزی
آنچه گوئی به خلق خود بنیوش.
سعدی.
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.
سعدی.
ز من جان برادر پند بنیوش
به جان و دل برو در علم می کوش.
شبستری.
من بگویم که مهتری چه بود
گر تو خواهی ز من نیوشیدن.
حافظ.
، گوش فراداشتن. (ناظم الاطباء). گوش دادن. استراق سمع کردن. (یادداشت مؤلف) :
آید هر ساعتی و پس بنیوشد
تا شنود هیچ قیل و تا شنود قال.
منوچهری.
، درک کردن. فهم کردن. (یادداشت مؤلف) :
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
، به معنی جستن و طلبیدن و تفحص و تجسس نمودن هم آمده است. (برهان قاطع). تصحیف خوانده است و بدین معنی بیوسیدن درست است. (از رشیدی) ، گریستن. فغان کردن و شکایت کردن و نالیدن و گریه کردن با فراق و بخاموشی گریستن. (ناظم الاطباء). رجوع به نیوشه شود، خواندن. مطالعه کردن، امید چیزی داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به بیوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
از جهان کامی ندیدن و مرادی حاصل نکردن. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نانمش شود
لغت نامه دهخدا
(نیو)
ناشنیده. بی اطلاع. (انجمن آرا) (برهان قاطع) ، در برهان قاطع و چند فرهنگ دیگر به معنی ’ناگهان و بی خبر’ و در انجمن آرا به معنی ’ناگاه و غافل و بی خبر’ آمده است و ظاهراً تصحیف نابیوسان است. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2110 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندوشیدن. مقابل دوشیدن. رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ گِرِهْ شُ دَ)
در آغوش کشیدن و معانقه نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناخفتن. آرام نگرفتن. نغنودن. مقابل نویدن
لغت نامه دهخدا
(نیو دَ)
ناشنیدنی. که از در نیوشیدن نیست، نشنودنی. ناپذیرفتنی. غیرقابل قبول. مقابل نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل نکوهیدن. رجوع به نکوهیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناآشامیدنی. نیاشامیدنی. غیرمشروب. غیرقابل شرب. که از در نوشیدن نیست. که نوشیدن را نشاید. که نتوان یا نباید آن را آشامید
لغت نامه دهخدا
(دَ شِ)
ناشنونده، که نمی نیوشد. که نصیحت شنو نیست. ناپذیرنده:
چه می گویم ای نانیوشنده مرد
ترا گوش بر قصۀ خواب و خورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقابل بیوسیدن. رجوع به بیوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیاشامیدن. مقابل نوشیدن. رجوع به نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل نیوشیدن. رجوع به نیوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناشنیده. ناشنوده، نپذیرفته.
- نانیوشیده داشتن، ناشنیده گرفتن:
ز پوشیدگان راز پوشیده دار
وز ایشان سخن نانیوشیده دار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
گوش فرا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوشیدن
تصویر نیوشیدن
((نِ دَ))
گوش فرا دادن، گوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نانیوشان
تصویر نانیوشان
ناگهان، بی خبر
فرهنگ فارسی معین