از دهات دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان است، در 40 هزارگزی مشرق بافت و 3 هزارگزی شمال رابر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد، آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از دهات دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان است، در 40 هزارگزی مشرق بافت و 3 هزارگزی شمال رابر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد، آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود، محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
از دهات دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد است، در 4500 گزی شمال سردشت و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ سردشت و مهاباد. در ناحیه ای کوهستانی و جنگلی و معتدل هوا واقع است و 109 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، توتون، مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از دهات دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد است، در 4500 گزی شمال سردشت و 4 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ سردشت و مهاباد. در ناحیه ای کوهستانی و جنگلی و معتدل هوا واقع است و 109 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، توتون، مازوج و کتیرا و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بی قدر، بی مقدار، (ناظم الاطباء)، پست و ناقابل، (فرهنگ نظام)، چیز حقیر، چیز پست، فرومایه، بی ارز، بی ارج، وضیع، ناقابل، بی قابلیت، بی ارزش: ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست، فردوسی، همو آفرینندۀ مور و پیل ز خاشاک ناچیز و دریای نیل، فردوسی، جز این تا بخاشاک ناچیز و پست بیازد کسی ناسزاوار دست، فردوسی، صورتم را که صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند، خاقانی، گفتم چه بود گیاه ناچیز تا درصف گل نشیند او نیز، سعدی، بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم، سعدی، ، ناکس، فرومایه، پست: نبد زندگانیش جز هفت ماه تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه، فردوسی، هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت وز اندازۀ کهتری برگذشت، فردوسی، ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست، عبید زاکانی، ، نیست و نابود، (ناظم الاطباء)، لاشی ٔ، عدم، هیچ: که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانائی آمد پدید، فردوسی، کند چون بخواهد ز ناچیز چیز که آموزگارش نباید بنیز، فردوسی، توانی ز ناچیز چیز آفرید هم از تو شود چیزها ناپدید، شمسی (یوسف و زلیخا)، همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا، ناصرخسرو، او زبدۀ جلال و چو تقدیر ذوالجلال ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد، خاقانی، این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 1)، در اندیشۀ من چنان شد درست که ناچیز بود آفرینش نخست، نظامی، ، بیهوده، کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده، (ناظم الاطباء)، باطل، غار، اهلول، همرجه، (از منتهی الارب)، لغو، بیهوده، لهو، عبث: وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن، (تاریخ سیستان)، بسیار کم، بسیار قلیل، نهایت اندک، مزجاه، بغایت ناچیز، بسیار اندک، - ناچیزهمت، اندک همت، بی همت، دون همت، پست همت: کنون پنداری ای ناچیزهمت که خواهد کردنت روزی فراموش، سعدی، ، خراب شده، ویران شده، (ناظم الاطباء)
بی قدر، بی مقدار، (ناظم الاطباء)، پست و ناقابل، (فرهنگ نظام)، چیز حقیر، چیز پست، فرومایه، بی ارز، بی ارج، وضیع، ناقابل، بی قابلیت، بی ارزش: ز خاشاک ناچیز تا عرش راست سراسر به هستی یزدان گواست، فردوسی، همو آفرینندۀ مور و پیل ز خاشاک ناچیز و دریای نیل، فردوسی، جز این تا بخاشاک ناچیز و پست بیازد کسی ناسزاوار دست، فردوسی، صورتم را که صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند، خاقانی، گفتم چه بود گیاه ناچیز تا درصف گل نشیند او نیز، سعدی، بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم، سعدی، ، ناکس، فرومایه، پست: نبد زندگانیش جز هفت ماه تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه، فردوسی، هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت وز اندازۀ کهتری برگذشت، فردوسی، ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست، عبید زاکانی، ، نیست و نابود، (ناظم الاطباء)، لاشی ٔ، عدم، هیچ: که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانائی آمد پدید، فردوسی، کند چون بخواهد ز ناچیز چیز که آموزگارش نباید بنیز، فردوسی، توانی ز ناچیز چیز آفرید هم از تو شود چیزها ناپدید، شمسی (یوسف و زلیخا)، همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا، ناصرخسرو، او زبدۀ جلال و چو تقدیر ذوالجلال ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد، خاقانی، این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 1)، در اندیشۀ من چنان شد درست که ناچیز بود آفرینش نخست، نظامی، ، بیهوده، کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده، (ناظم الاطباء)، باطل، غار، اُهلول، هَمرَجَه، (از منتهی الارب)، لغو، بیهوده، لهو، عبث: وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن، (تاریخ سیستان)، بسیار کم، بسیار قلیل، نهایت اندک، مزجاه، بغایت ناچیز، بسیار اندک، - ناچیزهمت، اندک همت، بی همت، دون همت، پست همت: کنون پنداری ای ناچیزهمت که خواهد کردنت روزی فراموش، سعدی، ، خراب شده، ویران شده، (ناظم الاطباء)
نام موضع بسیار کوچکی است در بازارک پنجشیر مغرب دریای کلان پنجشیر به افغانستان، این نقطه بر سر راه اتومبیل رو قرار دارد و جمعیت آن تخمیناً پنجاه خانوار تاجیک است که بزبان فارسی تکلم میکنند، محصول آنجا از سردرختی: توت و انگور و از غلات و حبوبات: گندم و جو و باقلا و ارزن و از مواشی: گاو و بز میباشد (البته مقدار کم)، (ازقاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
نام موضع بسیار کوچکی است در بازارک پنجشیر مغرب دریای کلان پنجشیر به افغانستان، این نقطه بر سر راه اتومبیل رو قرار دارد و جمعیت آن تخمیناً پنجاه خانوار تاجیک است که بزبان فارسی تکلم میکنند، محصول آنجا از سردرختی: توت و انگور و از غلات و حبوبات: گندم و جو و باقلا و ارزن و از مواشی: گاو و بز میباشد (البته مقدار کم)، (ازقاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
منسوب به نان، دوست نانی، آنکه به قصد تأمین معاش اظهار دوستی کند، که در دوستی و اظهار محبت نظرش جلب منفعتی باشد، مقابل یار جانی، نوکر و خدمتکاری که به ازای نان خوراک خدمت کند و جز آن مزدی نگیرد، مقابل جامگی، رجوع به جامگی شود
منسوب به نان، دوست نانی، آنکه به قصد تأمین معاش اظهار دوستی کند، که در دوستی و اظهار محبت نظرش جلب منفعتی باشد، مقابل یار جانی، نوکر و خدمتکاری که به ازای نان خوراک خدمت کند و جز آن مزدی نگیرد، مقابل جامگی، رجوع به جامگی شود