ناشنیده. بی اطلاع. (انجمن آرا) (برهان قاطع) ، در برهان قاطع و چند فرهنگ دیگر به معنی ’ناگهان و بی خبر’ و در انجمن آرا به معنی ’ناگاه و غافل و بی خبر’ آمده است و ظاهراً تصحیف نابیوسان است. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2110 شود
ناشنیده. بی اطلاع. (انجمن آرا) (برهان قاطع) ، در برهان قاطع و چند فرهنگ دیگر به معنی ’ناگهان و بی خبر’ و در انجمن آرا به معنی ’ناگاه و غافل و بی خبر’ آمده است و ظاهراً تصحیف نابیوسان است. رجوع به برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2110 شود
نگذشتن. گذر نکردن. گذار نکردن. مقابل گذشتن: دل آن خداوند را (محمود غزنوی) بر ما (مسعود) درشت کردند و تضریب ها نگاشتند که ایزد... از آن هیچ چیز نیافریده بود و آن بر دل ما ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 214)
نگذشتن. گذر نکردن. گذار نکردن. مقابل گذشتن: دل آن خداوند را (محمود غزنوی) بر ما (مسعود) درشت کردند و تضریب ها نگاشتند که ایزد... از آن هیچ چیز نیافریده بود و آن بر دل ما ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 214)
درپیچیدن. (آنندراج). درنوردیدن. پیچیدن. تا کردن. به درون پیچ دادن. (ناظم الاطباء). طی. در هم پیچیدن. طی کردن. لوله کردن. تثریب. لف. (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت. (منتهی الارب). لفته: درنوشتن لب چیزی، برگردانیدن لب آن چنانکه درنوشتن لب آستین، لب دلو، لب جوال. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نامه در نوشت و گفت تا در خریطه کردند و مهر اسکداری نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). چون نامۀ بقای تو خواهند درنوشت عنوان به نام حق کن و بر دین حق بمیر. سوزنی. چون از سر سدره برگذشتی اوراق حدوث درنوشتی. نظامی. کسی را که پاکی بود در سرشت چنین قصه ها زو توان درنوشت. نظامی. کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد و چاکر نوشت. سعدی. ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای. سعدی. آن غالیه خط گر سوی مانامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی. حافظ. خبن، درنوشتن جامه و جز آن را و دوختن تا کوتاه شود. طی، درنوشتن نامه را. کبن، درنوشتن لب دلو را. (از منتهی الارب) ، محو نمودن. (ناظم الاطباء). زیر پا سپردن: که او رسمهای پدر درنوشت ابا موبدان و ردان تند گشت. فردوسی. که هر کو ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود درنوشت. فردوسی. خزان بدست مه مهر درنوشت از باغ بساط ششتری و هفت رنگ شادروان. فرخی. چون فلک دور سنائی درنوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد. خاقانی. تازه بنا کرد و کهن درنوشت ملک بر آن تازه ملک تازه گشت. نظامی. آن کسی کز خود بکلی درگذشت این منی و مایی خود درنوشت. مولوی. لطفهای شه غمش را درنوشت شه که صید شه کند او صید گشت. مولوی. - درنوشتن ماجری ̍، عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن: بسی بیند ازبنده کردار زشت چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت. سعدی. ، پیمودن راه را. نوشتن. قطع کردن. درنوردیدن. نوردیدن. بگذاشتن. بریدن. طی کردن. پیمودن با پای بسرعت مسافت و راهی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا درنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی. رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت چون میغ وشب پلاس مصیبت بگسترید. خاقانی. ، رد کردن، پامال کردن. (ناظم الاطباء). ورجوع به نوشتن شود
درپیچیدن. (آنندراج). درنوردیدن. پیچیدن. تا کردن. به درون پیچ دادن. (ناظم الاطباء). طی. در هم پیچیدن. طی کردن. لوله کردن. تثریب. لف. (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت. (منتهی الارب). لفته: درنوشتن لب چیزی، برگردانیدن لب آن چنانکه درنوشتن لب آستین، لب دلو، لب جوال. (یادداشت مرحوم دهخدا) : نامه در نوشت و گفت تا در خریطه کردند و مهر اسکداری نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 553). چون نامۀ بقای تو خواهند درنوشت عنوان به نام حق کن و بر دین حق بمیر. سوزنی. چون از سر سدره برگذشتی اوراق حدوث درنوشتی. نظامی. کسی را که پاکی بود در سرشت چنین قصه ها زو توان درنوشت. نظامی. کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد و چاکر نوشت. سعدی. ما دفتر حکایت عشقت نوشته ایم تو سنگدل حکایت ما درنوشته ای. سعدی. آن غالیه خط گر سوی مانامه نوشتی گردون ورق هستی ما درننوشتی. حافظ. خبن، درنوشتن جامه و جز آن را و دوختن تا کوتاه شود. طی، درنوشتن نامه را. کبن، درنوشتن لب دلو را. (از منتهی الارب) ، محو نمودن. (ناظم الاطباء). زیر پا سپردن: که او رسمهای پدر درنوشت ابا موبدان و ردان تند گشت. فردوسی. که هر کو ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود درنوشت. فردوسی. خزان بدست مه مهر درنوشت از باغ بساط ششتری و هفت رنگ شادروان. فرخی. چون فلک دور سنائی درنوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد. خاقانی. تازه بنا کرد و کهن درنوشت ملک بر آن تازه ملک تازه گشت. نظامی. آن کسی کز خود بکلی درگذشت این منی و مایی خود درنوشت. مولوی. لطفهای شه غمش را درنوشت شه که صید شه کند او صید گشت. مولوی. - درنوشتن ماجری ̍، عفو کردن. بخشودن. اغماض. درگذشتن از آن: بسی بیند ازبنده کردار زشت چو بازآمدی ماجری ̍ درنوشت. سعدی. ، پیمودن راه را. نوشتن. قطع کردن. درنوردیدن. نوردیدن. بگذاشتن. بریدن. طی کردن. پیمودن با پای بسرعت مسافت و راهی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا درنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی. رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت چون میغ وشب پلاس مصیبت بگسترید. خاقانی. ، رد کردن، پامال کردن. (ناظم الاطباء). ورجوع به نَوَشتن شود
مرکّب از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوشتن: برنوشته دبیرپیکر او نام بهرام گور بر سر او. نظامی. زین نمط زین نوع ده طومار و دو برنوشت آن دین عیسی را عدو. مولوی. و رجوع به نوشتن شود
مُرَکَّب اَز: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوشتن: برنوشته دبیرپیکر او نام بهرام گور بر سر او. نظامی. زین نمط زین نوع ده طومار و دو برنوشت آن دین عیسی را عدو. مولوی. و رجوع به نوشتن شود
از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوردیدن. پیچیدن. تا کردن: فراشان به منزل اندرپیش وی (عبداﷲ، در سفر حج) همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. (ترجمه طبری بلعمی). - آستین برنوشتن، بالا زدن آستین. برزدن آستین، و کنایه از آمادۀ کاری شدن: نخستین کسی کو بیفگند کین به خون ریختن برنوشت آستین. فردوسی. فروهشت دامن ز خورشید گرد بلا برنوشت آستین نبرد. اسدی.
از: پیشوند بر + مصدر نوشتن، نوردیدن. پیچیدن. تا کردن: فراشان به منزل اندرپیش وی (عبداﷲ، در سفر حج) همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. (ترجمه طبری بلعمی). - آستین برنوشتن، بالا زدن آستین. برزدن آستین، و کنایه از آمادۀ کاری شدن: نخستین کسی کو بیفگند کین به خون ریختن برنوشت آستین. فردوسی. فروهشت دامن ز خورشید گرد بلا برنوشت آستین نبرد. اسدی.
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن. (برهان قاطع) (ازآنندراج). پایمال کردن. پاسپر نمودن. لگدکوب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن. (برهان قاطع) (ازآنندراج). پایمال کردن. پاسپر نمودن. لگدکوب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن