جدول جو
جدول جو

معنی نانهاده - جستجوی لغت در جدول جو

نانهاده
(تَ)
نگذاشته. نهاده ناشده، نشانده نشده و برقرارنگشته. (ناظم الاطباء) ، نامقدر. که معین و مقدر نشده است. که سرنوشت و روزی نیست: به نانهاده دست نرسد و نهاده هر جا که هست برسد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانواده
تصویر خانواده
کوچک ترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر و فرزندان آن ها است، در علم زیست شناسی تیره، خاندان، دودمان، فامیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانهادن
تصویر وانهادن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن، یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نَ / نِ)
ناگهانی.
- بلای ناگهانه،بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
بخیل. ممسک. (آنندراج). آنکه ادا نمی کند حق کسی را. لئیم. بخیل. آنکه عطا و بخشش ندارد. (ناظم الاطباء) ، آن که به ادای حق دنگی خود تهاون ورزد. (آنندراج) ، مقابل دهنده. رجوع به دهنده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقابل آماده. نامهیا. که حاضر و آماده نیست. ناساخته. نیاراسته. نابسیجیده. فراهم ناشده. نامستعد. رجوع به آماده شود
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ / تِ)
نرهیده. خلاص نیافته. گرفتار، مقابل رهیده. رجوع به رهیده شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ دَ / دِ)
نرهانده. نارهانیده. رهانده نشده. خلاص نیافته. مقابل رهانده. رجوع به رهانده شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده:
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سخی. سخاوتمند. دست و دلباز. که به دیگران نان میدهد. که به اطرافیان و زیردستان نان میرساند. نان رسان. نان ده. سخی خاصه نسبت به نوکران و پیشکاران
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
بازناکرده. بازناشده. بسته. وانشده: و بی گمان مباش که بند ناگشاده نماند. (منتخب فارسنامه ص 8). و به هر شهرکی بردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی که خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). مقابل گشاده. رجوع به گشاده شود.
- ناگشاده گفتن، سخن سربسته و در پرده گفتن. به دور از صراحت سخن کردن. مبهم گوئی
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
سربزیر. سر به پایین افتاده چنانکه پیرامون خود ننگرد. در رفتن بی توجه:
به راهت اندر چاه است سرنهاده متاز
به جامت اندر زهر است ناچشیده مخور.
مسعودسعد.
، سرافکنده. سربزیر:
سبزه سرنهاده عرض دهد
هر نمی کز سحاب میچکدش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ناآهارده
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هویدا. ظاهر. بارز. آشکار. واضح. برملا. روشن. لائح. نانهان. نامستور. غیرمستتر. نامخفی
لغت نامه دهخدا
(نِ/ نَ دَ)
غیرقابل وضع. ناگذاشتنی، که واگذاشتنی نیست. که نتوان بترک آن گفت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نغنوده. نیارامیده. مقابل نویده. رجوع به نویده شود
لغت نامه دهخدا
ظاهرنشده. ظاهرنکرده. (ناظم الاطباء). نهانی. پنهانی. مستتر. که بارز و آشکار نیست:
خیز تا بر تو راز بگشایم
صورت نانموده بنمایم.
نظامی.
هم قصۀ نانموده دانی
هم نامۀ ناگشوده خوانی.
نظامی.
، ناکرده. رجوع به نموده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کنایه از مرد بدفعل و نیز بمعنی قحبه. (آنندراج). رجوع به گانگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ / نَ دَ / دِ)
خیسیده شده و مرطوب شده و آغشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ جَ)
نگذاشتن. مقابل نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نانهاده. نگذاشته. مقابل نهاده، غیرمقدر. نامقدر. تعیین ناشده. تقدیرناشده:
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
محدث. (یادداشت مؤلف). تازه وضع شده
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نهندۀ چیزی در جائی. (از غیاث اللغات) ، سازنده، پیداکننده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نافتاده
تصویر نافتاده
واقع ناشده، رخ نداده، حادث نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانهفته
تصویر نانهفته
هویدا، ظاهر، بارز، آشکار، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه رزق دیگران راتامین کند، سخی سخاوتمند: اوکه مردنان بده نیکوکار و با همه احوال خوش نیت و نیکخواهی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشاده
تصویر ناگشاده
بازناکرده وانشده. یاناگشاده گفتن، سخن سربسته و مبهم گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآماده
تصویر ناآماده
نامهیا نامستعد مقابل آماده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ندهد، آنکه در ادای حق دنگی خود سستی ورزد، لئیم بخیل ممسک مقابل دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
خانواده اهل خانه اهل البیت دودمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ننهاده
تصویر ننهاده
تعیین ناشده، نگذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان بده
تصویر نان بده
((ب د))
روزی رسان، سخاوتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
((نْ یا نِ دِ))
اهل خانه، اهل البیت، مجموعه افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می کنند، مجموعه خویشاوندان، خاندان، تیره، خاندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنهاده
تصویر برنهاده
مصوبه، مصوب، مقرر
فرهنگ واژه فارسی سره