جدول جو
جدول جو

معنی نانجوی - جستجوی لغت در جدول جو

نانجوی
(دِ گُ)
جویندۀ نان، روزی طلب، گدا، گدائی کننده، طالب دنیا، (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نانیوش
تصویر نانیوش
آنکه گوش به پند و اندرز ندهد، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانویس
تصویر نانویس
نانوشته، نوشته نشده، ازقلم افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
بداصل، بدگوهر، بدنژاد، فرومایه، رذل، بی عفت
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور:
بدان ای نبرده کی نامجوی
چو رزم آورد روی گردان به روی،
دقیقی،
چنین پاسخ آورد منذر بر اوی
که ای پرهنر خسرو نامجوی،
فردوسی،
فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم ترا هرچه گوئی مگوی،
فردوسی،
هر آنجا که بد مهتری نامجوی
ز گیتی سوی سام بنهاد روی،
فردوسی،
نامجوی است و زود یابد کام
هرکه را فضل باشد و احسان،
فرخی،
به خواسته نشود غره و همی نه شگفت
که نامجوی نگردد بخواسته مغرور،
فرخی،
بپرسید ملاح را نامجوی
که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی،
اسدی،
مه ده یکی پیر بد نامجوی
بسی سال پیموده گردون بر اوی،
اسدی،
اگر خواهد از من شه نامجوی
فرستم سرم بر طبق پیش اوی،
اسدی،
هر کس که چو تو نامجوی باشد
بر جاه چو تو نامدار دارد،
مسعودسعد (دیوان ص 102)،
چو افراسیاب ملک نامجوی
چو افراسیاب ملک کامکار،
سوزنی،
خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی
خواهی کنیش نام فریبرز نامدار،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)،
اسکندر نامجوی گیتی
کیخسرو کامران دولت،
خاقانی،
تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی،
خاقانی،
چنین گفت کای بانوی نامجوی
ز نام آوران جهان برده گوی،
نظامی،
به زنگی زبان گفتش او را بشوی
بپز تا خورد خسرو نامجوی،
نظامی،
که دریافتم حاتم نامجوی
هنرمندو خوش منظر و خوبروی،
سعدی،
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلم را جوابی بگوی،
سعدی،
بهشتی درخت آورد چون تو بار
پسر نامجوی و پدر نامدار،
سعدی،
، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است،
روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رجوع به نانجویی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
نانجوی، رجوع به نانجوی شود
لغت نامه دهخدا
طلب رزق و معاش، طلب روزی، روزی طلبی، گدائی، دریوزه گری، نانخواهی، دنیاطلبی، عمل نانجوی، رجوع به نانجوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
بداصل، بدگوهر، بی عفت، بدکاره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نایینی از مردم نایین منسوب به نایین اهل نایین نایینی
فرهنگ لغت هوشیار
نابایا، ناسزاوار آنچه که واجب نیست ناواجب، ناروا ناسزاوار. یابه ناوجوب. بناواجب بناحق: حدیث میرخراسان وقصه توزیع بگفت رودکی ازروی فخردراشعار چنانچه داده بداوراهزاردیناری بناوجوب بهم کرده ازصغاروکبار. (ازرقی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناشایست ناروا نادرست بنگرید به ناوجوه این مالهانه ازوجه نیکوبدست آورده ای تابناوجوه خرج نکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجزی
تصویر نامجزی
بهم آمیخته، مخلوط، جدا نا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان جویی
تصویر نان جویی
طلب نان، طلب رزق روزی طلبی، گدایی، دنیاطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانایی
تصویر نانایی
(کودکان) بزن وبکوب ورقص وآواز
فرهنگ لغت هوشیار
انیری دشنژادی بد گوهری، فرومایگی بی آزرمی بدگوهری بدنژادی عدم اصالت، رذالت فرومایگی، بی عفتی ناپاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانکور
تصویر نانکور
نمک نشناس، بخیل و دون همت
فرهنگ لغت هوشیار
نوشته نشده ازقلم افتاده: چندقلم نانویس داریم، ثبت نشده روی کاغذ نیامده: حساب نانویس، آنکه یاآنچه ننویسدظنکه درنوشتن روان نیست: قلم نانویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجنسی
تصویر ناجنسی
کیفیت و حالت ناجنس
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نارنج آنچه برنگ پوست نارنج باشد زرد که کمی بسرخی زند: آنکه بر پیر کند موزه نارنجی عیب تا نکردست بپا بر ویش انکاری هست. (نظام قاری)، ساخته شده از نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارجوی
تصویر کارجوی
جویای کار، بیکاری که کار طلبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجوی
تصویر نامجوی
کسی که طالب آوازه و شهرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
((رِ))
هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد، به رنگ نارنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
((نَ))
بدگوهر، بدنژاد، رذل، فرومایه، بی عفت، ناپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
نارنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
Ungainliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
Orange
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
pouco cavalheiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
laranja
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
desajeitamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
desgarbo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
poco caballeroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
pomarańczowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناجوری
تصویر ناجوری
niezgrabność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نانجیب
تصویر نانجیب
niegentelmeński
دیکشنری فارسی به لهستانی