هر چیزی که پس از مدتی چیز نخوردن و روزه گرفتن خورند، (ناظم الاطباء)، صبحانه، ناهارشکن، ناشتاشکن، زیرقلیانی، سلفه، طعام مختصری که صبح با چای یا قهوۀ رقیق خورند، روزه داری، گرسنگی، ناهاری، (ناظم الاطباء)، ناشتا بودن، رجوع به ناشتا شود
هر چیزی که پس از مدتی چیز نخوردن و روزه گرفتن خورند، (ناظم الاطباء)، صبحانه، ناهارشکن، ناشتاشکن، زیرقلیانی، سلفه، طعام مختصری که صبح با چای یا قهوۀ رقیق خورند، روزه داری، گرسنگی، ناهاری، (ناظم الاطباء)، ناشتا بودن، رجوع به ناشتا شود
روا نبودن. جایز نبودن. حرمت. عدم جواز. غیرمجاز بودن، ظلم. ستم. بیداد، کساد. (محمود بن عمر) (تاج المصادر بیهقی). بی رونقی. نارواجی. زیف. تزیف. کاسد شدن. مقابل رائج بودن: و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائی کار و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که بدیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی ص 141). همیشه بازار علم و ادب و فضل و هنر در ساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروائی محفوظ و مصون داراد. (تاریخ قم ص 10) ، روا نشدن. برآورده نشدن
روا نبودن. جایز نبودن. حرمت. عدم جواز. غیرمجاز بودن، ظلم. ستم. بیداد، کساد. (محمود بن عمر) (تاج المصادر بیهقی). بی رونقی. نارواجی. زیف. تزیف. کاسد شدن. مقابل رائج بودن: و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائی کار و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که بدیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی ص 141). همیشه بازار علم و ادب و فضل و هنر در ساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروائی محفوظ و مصون داراد. (تاریخ قم ص 10) ، روا نشدن. برآورده نشدن
بی عقلی. (ناظم الاطباء). - نارسائی عقل، کم عقلی. عدم کفایت و بلوغ عقلی. ، بی قابلیتی. ناشایستگی. عدم لیاقت. عدم اهلیت. (ناظم الاطباء) ، رسا نبودن. کوتاهی. نارسا بودن. - نارسائی فکر، کوته فکری. ، بدخلقی. بی ادبی. گستاخی. (ناظم الاطباء). مقابل رسائی. رجوع به رسائی و نارسا شود
بی عقلی. (ناظم الاطباء). - نارسائی عقل، کم عقلی. عدم کفایت و بلوغ عقلی. ، بی قابلیتی. ناشایستگی. عدم لیاقت. عدم اهلیت. (ناظم الاطباء) ، رسا نبودن. کوتاهی. نارسا بودن. - نارسائی فکر، کوته فکری. ، بدخلقی. بی ادبی. گستاخی. (ناظم الاطباء). مقابل رسائی. رجوع به رسائی و نارسا شود
این لفظ از دو قسمت تشکیل شده یکی ’خان’ که مخفف ’خانم’ است و دیگر ’باجی’ که کلمه ای است ترکی بمعنی ’خواهر’ و مجموعاً یعنی ’خانم خواهر’، مادر بزرگ: نوه ها بمادر بزرگ خود خانباجی خطاب می کنند، خواهر شوهر: زنهای شوهردار غالباً خواهرشوهر را به این لفظ مینامند، خطابی است زنهای غیر خویشاوند را بجهت صمیمیت و خصوصیت زیاد. - امثال: از روی لاعلاجی به خرسه میگویند خانباجی، نظیر: ’از زور بی کسی به خرسه گفتیم خالقزی’، این مثل در موردی بکار میرود که شخص از روی ناچاری دست بدامان هرکس می زند
این لفظ از دو قسمت تشکیل شده یکی ’خان’ که مخفف ’خانم’ است و دیگر ’باجی’ که کلمه ای است ترکی بمعنی ’خواهر’ و مجموعاً یعنی ’خانم خواهر’، مادر بزرگ: نوه ها بمادر بزرگ خود خانباجی خطاب می کنند، خواهر شوهر: زنهای شوهردار غالباً خواهرشوهر را به این لفظ مینامند، خطابی است زنهای غیر خویشاوند را بجهت صمیمیت و خصوصیت زیاد. - امثال: از روی لاعلاجی به خرسه میگویند خانباجی، نظیر: ’از زور بی کسی به خرسه گفتیم خالقزی’، این مثل در موردی بکار میرود که شخص از روی ناچاری دست بدامان هرکس می زند