جدول جو
جدول جو

معنی نامی - جستجوی لغت در جدول جو

نامی
(پسرانه)
منسوب به نام، مشهور، معروف
تصویری از نامی
تصویر نامی
فرهنگ نامهای ایرانی
نامی
نامور، نام آور، نامدار، بنام، مشهور
محبوب
نمو کننده، رشد کننده، روینده
تصویری از نامی
تصویر نامی
فرهنگ فارسی عمید
نامی
اسم فاعل از نموّ. (اقرب الموارد). رجوع به نموشود، بالنده. نموکننده. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). بالان. روینده. رویا، شجر و نبات و حیوان و مقابل آن صامت است، از قبیل سنگ و غیر آن. (از معجم متن اللغه). هر ذیروحی (اعم از نبات و حیوان که رشد و نمو کند. مقابل صامت، افزاینده. (السامی) (مهذب الاسماء). افزون شونده. گوالنده. (ناظم الاطباء). گوالان. افزایش کننده، ناجی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). الناجی من هلکه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نامی
ملا نامی شمسی، از پارسی گویان هند است و این رباعی را مؤلف تذکرۀ صبح گلشن به نام او ثبت کرده است:
ای دل پی یار ناتوانی بس نیست
ای دیدۀ زار خونفشانی بس نیست
عمری است که یار رفت و جان با او رفت
هان ای تن زار زندگانی بس نیست،
جز این از حال وی اطلاعی به دست نیامد
الشریف نامی ابن عبدالمطلب بن حسن بن ابی نمی الثانی، وی به انتقام خون برادرش با شریف محمد بن عبداﷲ حکمران مکه جنگید و او را بکشت و خودصد روز بر مکه حکمرانی کرد و سپس متواری و کشته شد به سال 1039 هجری قمری رجوع به الاعلام زرکلی ج 4 شود
لغت نامه دهخدا
نامی
مرکّب از: نام + ی، نسبت، پهلوی نامیک به معنی نامور، مشهور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، صاحب نام نیک، مشهور، معروف، (آنندراج) (انجمن آرا)، کسی که نام نیک او مشهور شده باشد، (فرهنگ نظام)، مشهور، معروف، نامدار، (ناظم الاطباء)، داستان، سمر، بلندآوازه، شهیر، سامی، صاحب اشتهار، صاحب صیت، بلندآوازه:
که با آنکه بر من گرامی ترند
گزین سپاهند و نامی ترند،
دقیقی،
سلیح است بسیار و مردم بسی
سرافراز نامی ندانم کسی،
فردوسی،
تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود،
فردوسی،
یکی برگزیند که نامی تر است
به خاقان چین بر گرامی تر است،
فردوسی،
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان،
فرخی،
کجا ایدون زنان آیند نامی
هم از تخم بزرگان گرامی،
(ویس و رامین)،
در اطراف جهان شاهان نامی
از او جویند جاه و نیکنامی،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ای نامی از تو نام خداوند ذوالفقار
در دین سید ولد آدم افتخار،
سوزنی،
در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شانک ای نظامی،
نظامی،
و مردم نامی را در بند گرامی دارد، (مجالس سعدی)،
گزیدند از هنرمندان نامی
دو استاد هنرمند گرامی،
وحشی،
، محبوب، گرامی، مطلوب:
مرا مرگ نامی تر از سرزنش
به هر جای بیغارۀ بدکنش،
فردوسی،
بدارم ترا هم بسان پدر
وز آن نیز نامی تر و خوبتر،
فردوسی،
- نامی داشتن، عزیز داشتن، محترم و معزز داشتن:
به پیش بزرگان گرامیش دار
ستایش کن و نیز نامیش دار،
فردوسی،
- نامی شدن، شهرت یافتن، مشهور شدن، سرشناس گشتن، نام آور شدن، نام برآوردن:
چو بخشنده باشی گرامی شوی
به دانائی و داد نامی شوی،
فردوسی،
همان در جهان نیز نامی شوی
به نزد بزرگان گرامی شوی،
فردوسی،
به علی مردمی و مردی نامی شد و تو
گر علی نیستی ای میر علی دگری،
فرخی،
جامۀکعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد،
سعدی،
- نامی کردن، مشهور کردن، سرافراز کردن، به شهرت و اعتبار و ارزش رساندن:
گرانمایگان را گرامی کنم
پرستندگان نیز نامی کنم،
فردوسی،
کنون شاه ما را گرامی کند
بدین خواهش امروز نامی کند،
فردوسی،
دگر گفت ما تخت نامی کنیم
گرانمایگان را گرامی کنیم،
فردوسی،
چنان نامی کنم آن خاندان را
که نامش یاد باشد جادوان را،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
نامی
نامدار، نام آور
تصویری از نامی
تصویر نامی
فرهنگ لغت هوشیار
نامی
معروف، نامدار
تصویری از نامی
تصویر نامی
فرهنگ فارسی معین
نامی
رشد کننده، نمو کننده
تصویری از نامی
تصویر نامی
فرهنگ فارسی معین
نامی
معروف
تصویری از نامی
تصویر نامی
فرهنگ واژه فارسی سره
نامی
بنام، سرشناس، شناسا، مشهور، معروف، نامور، روینده، گیاه، نبات
متضاد: گمنام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامی
اسمٌ
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به عربی
نامی
Nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نامی
nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نامی
nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نامی
שמי
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به عبری
نامی
نامی
دیکشنری اردو به فارسی
نامی
نامی
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به اردو
نامی
เชิงสัญญา
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به تایلندی
نامی
nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نامی
名义上的
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به چینی
نامی
名目上の
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نامی
nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نامی
ya kimaandishi
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نامی
명목상의
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به کره ای
نامی
nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نامی
नाममात्र
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به هندی
نامی
nominale
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نامی
nominal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به آلمانی
نامی
nominaal
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به هلندی
نامی
номінальний
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نامی
номинальный
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به روسی
نامی
nominalny
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به لهستانی
نامی
নামমাত্র
تصویری از نامی
تصویر نامی
دیکشنری فارسی به بنگالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامیه
تصویر نامیه
قوه ای که موجب رشد و نمو می شود
فرهنگ فارسی عمید
نامیه در فارسی مونث نامی بالنده کوالیده، آفریده، رویشی رستنی مونث نامی بالنده نموکننده: (این ساعت دراین فصل... نامه زوال نامیه خواندن گیرند، { آفرینش خدای خلق خدای، نبات رستنی رویشی. یا قوت (قوه) نامیه. یا روح نامیه. یانفس نامیه
فرهنگ لغت هوشیار