مردود. ردشده. قبول ناشده. ناپذیرفته. غیرقابل قبول: دروغ به راست ماننده به که راست به دروغ ماننده که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول. (منتخب قابوسنامه ص 44). پس از راست گفتن نامقبول پرهیز کن. (منتخب قابوسنامه ص 44). چندین ترهات و هذیانات که مردود عقل و نامقبول خرد است ایراد کردم. (سندبادنامه ص 71). دست خذلان دامن او بگرفت تا معاذیر نامقبول و علت های بی معلول در میان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341) ، ناپسندیده. غیرمطبوع. مکروه. ناخوش. (ناظم الاطباء) : لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوعند. (گلستان)
مردود. ردشده. قبول ناشده. ناپذیرفته. غیرقابل قبول: دروغ به راست ماننده به که راست به دروغ ماننده که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول. (منتخب قابوسنامه ص 44). پس از راست گفتن نامقبول پرهیز کن. (منتخب قابوسنامه ص 44). چندین ترهات و هذیانات که مردود عقل و نامقبول خرد است ایراد کردم. (سندبادنامه ص 71). دست خذلان دامن او بگرفت تا معاذیر نامقبول و علت های بی معلول در میان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341) ، ناپسندیده. غیرمطبوع. مکروه. ناخوش. (ناظم الاطباء) : لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوعند. (گلستان)
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن. - نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن. ، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن. - نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن. ، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
پسندیدگی و شایستگی. مطبوعی و محبوبی. (از ناظم الاطباء) : به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواسته. نظامی. رای هندی را ندیمی بود هنرپرور... که از مقبولی و به نشینی چون انسان العین در همه دیده هاش جای کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 130). یا داغ مهجوری برجبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعدی). و رجوع به مقبول شود، خوشگلی. زیبایی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقبول شود
پسندیدگی و شایستگی. مطبوعی و محبوبی. (از ناظم الاطباء) : به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواسته. نظامی. رای هندی را ندیمی بود هنرپرور... که از مقبولی و به نشینی چون انسان العین در همه دیده هاش جای کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 130). یا داغ مهجوری برجبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعدی). و رجوع به مقبول شود، خوشگلی. زیبایی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقبول شود