جدول جو
جدول جو

معنی نامفید - جستجوی لغت در جدول جو

نامفید
(مُ)
ناسودمند، بی اثر. بی خاصیت: و به مشاورت و مفاوضت نامفید ایشان در هیچ مهم خوض و شروع نپیوندد. (سندبادنامه ص 245). و قلم بی شمشیر و علم بی عمل نامفید بود. (سندبادنامه ص 4)
لغت نامه دهخدا
نامفید
ناسودمند، بی اثر، بی خاصیت
تصویری از نامفید
تصویر نامفید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جامشید
تصویر جامشید
(پسرانه)
جمشید، دارای فره ایزدی، نام پسر تهمورث پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامیدن
تصویر نامیدن
خواندن کسی یا چیزی به اسم و نام، نام نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناامید
تصویر ناامید
کسی که امید به نتیجۀ کاری یا حصول چیزی ندارد، درمانده، مایوس، بیچاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامعین
تصویر نامعین
آنچه معین و مشخص نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچرید
تصویر ناچرید
انسان یا حیوان که چیزی نخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
کسی که به مراد و مقصود خود نرسیده، ناکام، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرید
تصویر نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَیْ یَ)
آزاد. که در قید و بندی نیست. نامشروط. بدون قید و شرط
لغت نامه دهخدا
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعین
تصویر نامعین
چیزی که محقق و معین نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
نامزدبودن، یاجشن نامزدی. جشنی که برای نامزدشدن دختربرای پسری پیش ارعقد ترتیب دهندودرآن جشن حلقه نامزدی رابانگشت یکدیگر کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
بینا روشن چشم آنکه چشمش سالم وبی عیب است: مادح خورشید مداح خوداست که دو چشمم سالم و نامرمداست. (مثنوی لغ) مقابل مرمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
اسم داده موسوم، ترجمه شده مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
محروم، نا امید، مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
سبکسار نااستوار آنکه وآنچه محکم واستوارنباشد: زهر عاقل شنیدستم کجا باشد شب آبستن گمان آمد مرا کاین لفظ معنی نامتین باشد، (معزی 171)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدن
تصویر نامیدن
نام نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
نامعلوم، مبهم و غیر واضح، نامعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدی
تصویر نامیدی
ناامیدواری، یاس، نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابدید
تصویر نابدید
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفیق
تصویر نارفیق
ناجوانمرد، نا دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناامید
تصویر ناامید
مایوس، نومید، خائب
فرهنگ لغت هوشیار
یله آزاد، بی بندو بار آنچه که دربند قید و شرطی نیست بدون قید آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموید
تصویر ناموید
تائید ناشده، ناموفق، بی تائید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدید
تصویر ناپدید
((پَ))
پنهان، ناپیدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناامید
تصویر ناامید
((اُ))
آن که امید ندارد، درمانده، بیچاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیدن
تصویر نامیدن
((دَ))
اسم گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامویه
تصویر نامویه
((یِ))
زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
((مُ))
ناکام، محروم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
موسوم
فرهنگ واژه فارسی سره