بایر. ناآباد: و بر زمین خراب نامعمور هیچ تعیین نکرد. (تاریخ قم ص 182). - نامعمور کردن، ویران کردن. خراب کردن: بعد از آن یک نیمه از آن خراب ونامعمور کردند. (تاریخ قم ص 181)
بایر. ناآباد: و بر زمین خراب نامعمور هیچ تعیین نکرد. (تاریخ قم ص 182). - نامعمور کردن، ویران کردن. خراب کردن: بعد از آن یک نیمه از آن خراب ونامعمور کردند. (تاریخ قم ص 181)
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن. - نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن. ، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن. - نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن. ، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
نامبرداری. نامداری. شهرت. آوازه. بلندآوازگی. نام آور بودن. مشهور و معروف و سرشناس بودن. معروفیت. سرشناسی: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام. نظامی. دروغی نگویم در این داوری به حجت زنم لاف نام آوری. نظامی. به هر کار کو جست نام آوری در آن کار دادش فلک یاوری. نظامی
نامبرداری. نامداری. شهرت. آوازه. بلندآوازگی. نام آور بودن. مشهور و معروف و سرشناس بودن. معروفیت. سرشناسی: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام. نظامی. دروغی نگویم در این داوری به حجت زنم لاف نام آوری. نظامی. به هر کار کو جست نام آوری در آن کار دادش فلک یاوری. نظامی