جدول جو
جدول جو

معنی نامعذوری - جستجوی لغت در جدول جو

نامعذوری
(مَ)
معذور و معفو نبودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نیک نامی، شهرت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
معمور و آبادنبودن. ویرانی. خرابی. خراب و بایر و متروک بودن
لغت نامه دهخدا
(نامْ وَ)
اشتهار. آوازه. شهرت داشتن. معروف و مشهور بودن، نیکنامی. آبرو. عزت. (ناظم الاطباء). سرافرازی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معذور بودن. معذوریت:
گر مثالم دهد به معذوری
تا به خانه شوم به دستوری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بایر. ناآباد: و بر زمین خراب نامعمور هیچ تعیین نکرد. (تاریخ قم ص 182).
- نامعمور کردن، ویران کردن. خراب کردن: بعد از آن یک نیمه از آن خراب ونامعمور کردند. (تاریخ قم ص 181)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
بی اعتباری. بی ارزشی. نااستواری. سستی و بی پائی. بی اساسی. معتبر نبودن. صفت نامعتبر. رجوع به نامعتبر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گمنامی. معروف نبودن. صفت نامعروف
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معصوم و بی گناه نبودن. از لغزش و خطا مصون و برکنار نماندن. مقابل معصومی. رجوع به معصومی و معصومیت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن.
- نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن.
، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامشخصی. معلوم و معین نبودن. صفت نامعلوم. رجوع به نامعلوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامعهود بودن. رجوع به نامعهود شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامبرداری. نامداری. شهرت. آوازه. بلندآوازگی. نام آور بودن. مشهور و معروف و سرشناس بودن. معروفیت. سرشناسی:
هرکه در مهتری گذارد گام
زین دو نام آوری برآرد نام.
نظامی.
دروغی نگویم در این داوری
به حجت زنم لاف نام آوری.
نظامی.
به هر کار کو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که دارای عذر و بهانه ای نیست. کسی که عذرش مقبول نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامعمور
تصویر نامعمور
ناآبادان آبادنشده بایر: (وسرزمین خراب نامعمور هیچ تعیین نکرد {مقابل معمور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعتبری
تصویر نامعتبری
بی اعتباری بی ارزشی، بی پایه بی اساس. بی بنیادی
فرهنگ لغت هوشیار
شهرت معروفیت سرشناسی: دروغی نگویم درین داوری بحجت زنم لاف نام آوری. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نام دادگی مسمی بودن، شهرت معروفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعذور
تصویر نامعذور
پوزش ناپذیر آنکه دارای عذر وبهانه ای موجه نیست
فرهنگ لغت هوشیار
اشتهار، شهرت، نامبرداری، نامجویی
متضاد: گمنامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناتوانی
دیکشنری اردو به فارسی