نامحدود. (آنندراج). بی حصار. بی دیوار. گشاده. بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد، بی انتها. (آنندراج). بی اندازه. بی کران. بی پایان. نامعین. بی شمار. بی حساب. (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419)
نامحدود. (آنندراج). بی حصار. بی دیوار. گشاده. بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد، بی انتها. (آنندراج). بی اندازه. بی کران. بی پایان. نامعین. بی شمار. بی حساب. (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419)
علتی که در بدن در حوالی مقعد وغیر آن پدید آید، (از معجم متن اللغه)، ریش روان، ناسور، هر قرحه ای که مزمن شده باشد در بدن، (از معجم اللغه)، ریش کهنه، (ناظم الاطباء)، ناسور، (فرهنگ نظام) (از معجم متن اللغه) (دهار) (از المنجد)، ج، نواصیر، رجوع به ناسور شود
علتی که در بدن در حوالی مقعد وغیر آن پدید آید، (از معجم متن اللغه)، ریش روان، ناسور، هر قرحه ای که مزمن شده باشد در بدن، (از معجم اللغه)، ریش کهنه، (ناظم الاطباء)، ناسور، (فرهنگ نظام) (از معجم متن اللغه) (دهار) (از المنجد)، ج، نواصیر، رجوع به ناسور شود
ایالتی است در قسمت جنوبی بلژیک با 365 هزار نفر جمعیت، معادن زغال سنگ و آهن دارد، رود موز از آن می گذرد، کرسی این ایالت نیز نامور نامیده می شود و قریب 32 هزار تن جمعیت دارد
ایالتی است در قسمت جنوبی بلژیک با 365 هزار نفر جمعیت، معادن زغال سنگ و آهن دارد، رود موز از آن می گذرد، کرسی این ایالت نیز نامور نامیده می شود و قریب 32 هزار تن جمعیت دارد
مرکّب از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی، از مصدر بر: بردن، (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، نام آور. خداوند نام و آوازه. مشهور. معروف. (برهان قاطع) (آنندراج)، مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد. (فرهنگ نظام)، معروف. مشهور. دارای نام نیک و آوازه. (ناظم الاطباء)، بلندنام. بانام. نامی. شهره. مشتهر: بر مرکب شاهان نامور یوز از بس هنر آمد به کوه و صحرا. ناصرخسرو. نام قضا خرد کن و نام قدر سخن یاد است این سخن ز یکی نامور مرا. ناصرخسرو. درویش رفت و مفلس جمشید از جهان درویش رفت خواهی اگر نامور جمی. ناصرخسرو. مفخر شاهان به تواناتری نامور دهر به داناتری. نظامی. هر ناموری که او جهان داشت بدنام کنی ز همرهان داشت. نظامی. حال جهان بین که سرانش که اند نامزد نامورانش که اند. نظامی. بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند کز هستیش به روی زمین یک نشان نماند. سعدی. - نامور شدن و نامور گشتن، شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد. خاقانی. وگر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند از او. سعدی. ، گرامی. ممتاز. ارزنده. باارزش. نفیس. نامدار: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس از این. خاقانی. چندین درخت نامور که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان)، آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرزجان ز خط مشکبار دوست. حافظ
مُرَکَّب اَز: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی، از مصدر بر: بردن، (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، نام آور. خداوند نام و آوازه. مشهور. معروف. (برهان قاطع) (آنندراج)، مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد. (فرهنگ نظام)، معروف. مشهور. دارای نام نیک و آوازه. (ناظم الاطباء)، بلندنام. بانام. نامی. شهره. مشتهر: بر مرکب شاهان نامور یوز از بس هنر آمد به کوه و صحرا. ناصرخسرو. نام قضا خِرَد کن و نام قَدَر سخن یاد است این سخن ز یکی نامور مرا. ناصرخسرو. درویش رفت و مفلس جمشید از جهان درویش رفت خواهی اگر نامور جمی. ناصرخسرو. مفخر شاهان به تواناتری نامور دهر به داناتری. نظامی. هر ناموری که او جهان داشت بدنام کنی ز همرهان داشت. نظامی. حال جهان بین که سرانش که اند نامزد نامورانش که اند. نظامی. بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند کز هستیش به روی زمین یک نشان نماند. سعدی. - نامور شدن و نامور گشتن، شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد. خاقانی. وگر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند از او. سعدی. ، گرامی. ممتاز. ارزنده. باارزش. نفیس. نامدار: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس از این. خاقانی. چندین درخت نامور که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان)، آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرزجان ز خط مشکبار دوست. حافظ
دارای نام، نام داده مسمی: (بنزدیک اهل حق اسم ومسمی یکی است نام و نامور)، خداوند نام وآوازه مشهودمعروف: هنر در جهان از من آمد پدید چومن نامور تخت شاهی ندید، ممتاز ارزنده: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس ازین. (خاقانی)
دارای نام، نام داده مسمی: (بنزدیک اهل حق اسم ومسمی یکی است نام و نامور)، خداوند نام وآوازه مشهودمعروف: هنر در جهان از من آمد پدید چومن نامور تخت شاهی ندید، ممتاز ارزنده: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس ازین. (خاقانی)