جدول جو
جدول جو

معنی نامصور - جستجوی لغت در جدول جو

نامصور
(مُ صَوْ وَ)
تصویرناشده. شکل و صورت نایافته:
اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نامصور
نانگاشته پیکر ناپذیرفته تصویرنشده، صورت تحقق نیافته: اندر مشیمه عدم از نطفه وجود هردو مصورند ولی نامصورند. (ناصرخسرولغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامدار
تصویر نامدار
(پسرانه)
مشهور، دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامور
تصویر نامور
(پسرانه)
مشهور، ارزنده، نام آور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نام آور
تصویر نام آور
دارای نام و آوازه، معروف، مشهور، نامدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نیک نامی، شهرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
نامی، بنام، نیک نام، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامور
تصویر نامور
نام آور، نامدار، دارای نام، معروف، مشهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
آنکه سخنی را باور نکند، آنچه درخور باور کردن نباشد، غیر قابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَوْ وَ)
تصورنشده، چیزی که دریافت و تصور آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء). ناممکن. صورت ناپذیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامحدود. (آنندراج). بی حصار. بی دیوار. گشاده. بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد، بی انتها. (آنندراج). بی اندازه. بی کران. بی پایان. نامعین. بی شمار. بی حساب. (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419)
لغت نامه دهخدا
علتی که در بدن در حوالی مقعد وغیر آن پدید آید، (از معجم متن اللغه)، ریش روان، ناسور، هر قرحه ای که مزمن شده باشد در بدن، (از معجم اللغه)، ریش کهنه، (ناظم الاطباء)، ناسور، (فرهنگ نظام) (از معجم متن اللغه) (دهار) (از المنجد)، ج، نواصیر، رجوع به ناسور شود
لغت نامه دهخدا
خون، (منتهی الارب)، دم، (المنجد)
لغت نامه دهخدا
ایالتی است در قسمت جنوبی بلژیک با 365 هزار نفر جمعیت، معادن زغال سنگ و آهن دارد، رود موز از آن می گذرد، کرسی این ایالت نیز نامور نامیده می شود و قریب 32 هزار تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(نامْ وَ)
مرکّب از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی، از مصدر بر: بردن، (حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، نام آور. خداوند نام و آوازه. مشهور. معروف. (برهان قاطع) (آنندراج)، مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد. (فرهنگ نظام)، معروف. مشهور. دارای نام نیک و آوازه. (ناظم الاطباء)، بلندنام. بانام. نامی. شهره. مشتهر:
بر مرکب شاهان نامور یوز
از بس هنر آمد به کوه و صحرا.
ناصرخسرو.
نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا.
ناصرخسرو.
درویش رفت و مفلس جمشید از جهان
درویش رفت خواهی اگر نامور جمی.
ناصرخسرو.
مفخر شاهان به تواناتری
نامور دهر به داناتری.
نظامی.
هر ناموری که او جهان داشت
بدنام کنی ز همرهان داشت.
نظامی.
حال جهان بین که سرانش که اند
نامزد نامورانش که اند.
نظامی.
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش به روی زمین یک نشان نماند.
سعدی.
- نامور شدن و نامور گشتن، شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن:
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد.
خاقانی.
وگر نامور شد به ناراستی
دگر راست باور ندارند از او.
سعدی.
، گرامی. ممتاز. ارزنده. باارزش. نفیس. نامدار:
نامور تیغم با جوهر نور
ظلمت ننگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
چندین درخت نامور که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان)،
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرزجان ز خط مشکبار دوست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نام دادگی مسمی بودن، شهرت معروفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموصوف
تصویر ناموصوف
نازابیده زاب ناپذیر وصف نشده: (آفریدگارنه چیزست ونه نچیزونه محدودونه نامحدودونه موصوف ونه ناموصوف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرور
تصویر نامبرور
ناپسندیده نامقبول، نامرحوم نامغفورمقابل مبرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماجور
تصویر ناماجور
بی مزد آنکه بمزد و پاداش خودنرسیده بی مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماهر
تصویر ناماهر
ناافزار بی افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموثر
تصویر ناموثر
نانوژ بی هنایش اکار نیتار
فرهنگ لغت هوشیار
نانمیده، ناسپاس منظور نشده رعایت نگشته مقابل منظور، ناسپاس بی منظور
فرهنگ لغت هوشیار
ناواپو ناپوییده ناگفته ناشنوده نادیده ناچشیده آنچه که تکرار نشده: یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرراست. (حافظ) مقابل مکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه ور
تصویر نامه ور
نامه بر: هم بدان پیک نامه وردادش سوی آن نامورفرستادش
فرهنگ لغت هوشیار
نامبرده، خداوند نام و آوازه، کسی که از جهت دلیری یا علم یا صنعت مشهور شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق قبول واعتماد نباشد غیرقابل قبول: بلی هرچه ناباورش یافتم زتمکین او روی برتافتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصور
تصویر ناصور
ناسور، ریشینگی، جمع نواصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامور
تصویر نامور
دارای نام، نام داده مسمی: (بنزدیک اهل حق اسم ومسمی یکی است نام و نامور)، خداوند نام وآوازه مشهودمعروف: هنر در جهان از من آمد پدید چومن نامور تخت شاهی ندید، ممتاز ارزنده: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس ازین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحصور
تصویر نامحصور
بی دیوار، نامرز بیکرانه حصارنشده بی دیوار، بی حد بی انتها: (سلطان ازدیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت)
فرهنگ لغت هوشیار
ناپنداشته پندارناپذیر تصورنشده، آنچه که تصور آن ممکن نباشدتصورناپذیر، صورت ناپذیر مقابل متصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامقدور
تصویر نامقدور
ناتوانسته ناشدنی ناممکن غیرمیسرمقابل مقدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامور
تصویر نامور
((وَ))
معروف، دارای نام نیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامحصور
تصویر نامحصور
((مَ))
بی حد، بی انتها، حصار نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
بی اعتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامی
متضاد: گمنام
فرهنگ واژه مترادف متضاد