جدول جو
جدول جو

معنی نامحصور

نامحصور((مَ))
بی حد، بی انتها، حصار نشده
تصویری از نامحصور
تصویر نامحصور
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نامحصور

نامحصور

نامحصور
بی دیوار، نامرز بیکرانه حصارنشده بی دیوار، بی حد بی انتها: (سلطان ازدیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت)
نامحصور
فرهنگ لغت هوشیار

نامحصور

نامحصور
نامحدود. (آنندراج). بی حصار. بی دیوار. گشاده. بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد، بی انتها. (آنندراج). بی اندازه. بی کران. بی پایان. نامعین. بی شمار. بی حساب. (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419)
لغت نامه دهخدا

نامتصور

نامتصور
ناپنداشته پندارناپذیر تصورنشده، آنچه که تصور آن ممکن نباشدتصورناپذیر، صورت ناپذیر مقابل متصور
فرهنگ لغت هوشیار

نامحصول

نامحصول
به دست نیامده. تحصیل ناشده. حاصل نشده: هیچ مقصود مفقود نماند و هیچ مأمول نامحصول نگردد. (سندبادنامه ص 64)
لغت نامه دهخدا

نامتصور

نامتصور
تصورنشده، چیزی که دریافت و تصور آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء). ناممکن. صورت ناپذیر
لغت نامه دهخدا

نامصور

نامصور
نانگاشته پیکر ناپذیرفته تصویرنشده، صورت تحقق نیافته: اندر مشیمه عدم از نطفه وجود هردو مصورند ولی نامصورند. (ناصرخسرولغ)
فرهنگ لغت هوشیار

نامصور

نامصور
تصویرناشده. شکل و صورت نایافته:
اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا