جدول جو
جدول جو

معنی نامصقول - جستجوی لغت در جدول جو

نامصقول
(مَ)
صیقلی ناشده. غیرمصقول. صیقل ناخورده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصقول
تصویر مصقول
صیقل زده، جلا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامعقول
تصویر نامعقول
آنچه عقل آن را نپذیرد و ادارک نکند، آنچه به عقل درست نیاید، یاوه، بیهوده، بی قاعده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بی کار. بی شغل، غافل. بی خبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ)
تصویرناشده. شکل و صورت نایافته:
اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
بی پایه. سست. نااستوار. غیرقابل اعتماد. بی اعتبار: همچنان بر قاعده اول است و زهد و صلاحش نامعول. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن.
- نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن.
، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که معمول و متداول نیست. متروک. دمده. که مرسوم و رایج نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مردود. ردشده. قبول ناشده. ناپذیرفته. غیرقابل قبول: دروغ به راست ماننده به که راست به دروغ ماننده که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول. (منتخب قابوسنامه ص 44). پس از راست گفتن نامقبول پرهیز کن. (منتخب قابوسنامه ص 44). چندین ترهات و هذیانات که مردود عقل و نامقبول خرد است ایراد کردم. (سندبادنامه ص 71). دست خذلان دامن او بگرفت تا معاذیر نامقبول و علت های بی معلول در میان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341) ، ناپسندیده. غیرمطبوع. مکروه. ناخوش. (ناظم الاطباء) : لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوعند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرمه ناکشیده. بدون سرمه.
- چشم نامکحول، بی سرمه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معلوم. مشخص. شناخته شده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به دست نیامده. تحصیل ناشده. حاصل نشده: هیچ مقصود مفقود نماند و هیچ مأمول نامحصول نگردد. (سندبادنامه ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حل ناشده. در آب حل نشده، (اصطلاح شیمی) در اصطلاح شیمی، حل ناشدنی. که در آب حل نشود و ته نشین کند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده ناشده. ارسال ناشده. مقابل مرسول. رجوع به مرسول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غیرمسئول، خواسته ناشده. سؤال و درخواست ناشده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تداول، غیرشامل. که شامل و دربردارندۀ چیزی نیست، غیرمشمول. مقابل مشمول. رجوع به مشمول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غیرقابل نقل. غیرقابل انتقال
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دور از عقل. چیزی که به عقل درست نباشد. (ناظم الاطباء). مخالف عقل. خلاف عقل. سفه. گزاف. (یادداشت به خط مؤلف) : یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 388) ، محال. (یادداشت مؤلف) ، بیهوده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بی معنی. (ناظم الاطباء). باطل. لغو. مهمل. (یادداشت مؤلف) : و قیاس آن بر سخنان نامعقول کند. (کلیله و دمنه) ، بی جا. نامناسب. (آنندراج). بی قاعده. بیجا. (ناظم الاطباء). شنیع. (یادداشت مؤلف). نابجا. زشت. ناپسند.
- حرکت نامعقول، حرکت بی جا و بی قاعده. (ناظم الاطباء). کار قبیح و شنیع و بیجا و خلاف عقل و ادب.
، نالایق. ناموافق. (ناظم الاطباء) ، در تداول، سبکسر. جلف. بی ادب. غیرمؤدب. که حرکات و رفتارش عاقلانه و سنگین و باوقار نیست. که معقول و مؤدب نیست. مقابل معقول، به معنی مؤدب و موقر و باتربیت.
- آدم نامعقول، آدم بی خرد و بی عقل و بی دانش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامحلول
تصویر نامحلول
آش ناشدنی وا نرفتنی حل نشده، غیرقابل حل (در آب و غیره) حل نشدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعقول
تصویر نامعقول
خلاف عقل، بیهوده، بی معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعلول
تصویر نامعلول
بی انگیزه بدون علت: (و مابیرون ازآن جمله گفتیم پس بایدکه نامعلول بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامقبول
تصویر نامقبول
ناپذیرفته قبول نشده ناپذیرفته مردود: (چندین ترهات وهذیانات که مردودعقل ونامقبول خرد است ایراد کردم، {ناپسندیده مکروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماکول
تصویر ناماکول
نخوردنی بدمزه خورده نشده، غیرقابل خوردن غیر ماکول مقابل ماکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامامول
تصویر نامامول
آرزونکرده نابیوسا غیرمتوقع غیرمنتظربخلاف آرزو مقابل مامول
فرهنگ لغت هوشیار
زدوده، شیر رویه بسته، نیرومند صیقل زده زنگ زدوده جلا داده شده (آیینه شمشیر و جز آنها) : دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامنقول
تصویر نامنقول
پایدار ناترابر غیرقابل حمل ونقل مقابل منقول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسوول
تصویر نامسوول
ناخور تاک، نخواهیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعول
تصویر نامعول
نااستوار بی ارج بی اعتبارنااستوارغیرقابل اعتماد: (همچنان برقاعده اول است وزهدوصلاحش نامعول {مقابل معول
فرهنگ لغت هوشیار
نانگاشته پیکر ناپذیرفته تصویرنشده، صورت تحقق نیافته: اندر مشیمه عدم از نطفه وجود هردو مصورند ولی نامصورند. (ناصرخسرولغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحصول
تصویر نامحصول
حاصل نشده، بدست نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصقول
تصویر مصقول
((مَ))
صیقل زده، جلا داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامحلول
تصویر نامحلول
((مَ))
حل نشدنی، غیرقابل حل
فرهنگ فارسی معین
بی پایه، بی ثبات، سست، غیرقابل اعتماد، نااستوار
متضاد: قابل اعتماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبکسر، غیرعقلایی، غیرمنطقی، ناپسند، ناپسندیده، ناروا، ناشایست، ناشایسته، نامناسب، ناموجه
متضاد: معقول، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردود، ناپسند، ناپسندیده، ناشایسته، نامرضی، نامطلوب، نکوهیده
متضاد: پسندیده، مقبول
فرهنگ واژه مترادف متضاد