جدول جو
جدول جو

معنی نامسلح - جستجوی لغت در جدول جو

نامسلح
(مُ سَلْ لَ)
که سلاح ندارد. بی سلاح. که اسلحۀ حرب با خود همراه ندارد، ناساخته. نابسیجیده. نامجهز.
- چشم نامسلح، بی عینک. بی ذره بین. بی دوربین
لغت نامه دهخدا
نامسلح
بی زینه بی افزار نابسیجیده آنکه سلاح نداردبی اسلحه، نامجهز ناآبادمقابل مسلح. یاچشم نامسلح. چشم بی عینک وبی دوربین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگسل
تصویر ناگسل
ناگسلنده، آنچه گسسته نشود
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
نادرستکار. متقلب. مزور. غیرامین، بی صلاحیت. ناشایسته. ناسزاوار. که شایستگی و صلاحیت ندارد. مقابل صالح. رجوع به صالح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَلْ لَ)
به تکلیف نارسیده. نابالغ. که شرعاً حکمی بر او نیست، غیرمتعهد. غیرملتزم. غیرمسؤول
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طی ناشده. نارفته. پای سپرده ناشده، متروک. راهی که متروک مانده است و کسی از آن گذر نمی کند: مناهج عدل که نامسلوک مانده بود مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
بدون مسمی. بی مسمی. رجوع به مسمی شود.
- اسم نامسمی، نامی که مفهوم لغوی آن با دارندۀ اسم تطبیق نکند
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْ حَ)
تصحیح ناشده. پرغلط. مقابل مصحح. رجوع به مصحح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مرکّب از: با + مسلک =راه و روش، که دارای راه و روش باشد. صاحب عقیده، قسمی شیرینی. گونه ای از زلبیا (زلیبیا) که بشکل بامیا پزند. قسمی از شیرینی است که در شکل شبیه به بامیه است. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لَ)
بی دلیل. بی استوار. که برهانی و مدلل نیست. مقابل مدلل. رجوع به مدلل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
از دهات دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان است. در 26 هزارگزی مغرب رامیان، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 550 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه تأمین می شود. محصولش برنج و غلات، توتون سیگار و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی زنان آنجا کرباس و شال بافی وبافتن پارچه های ابریشمین است. نام دیگر این ده جعفرآباد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(می وَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، در سه هزارگزی جنوب ملایر و یک هزارگزی مغرب جادۀ ملایر به اراک. در جلگه ای معتدل با هوای مالاریاخیزی واقع است و 596 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات، انگور و محصولات صیفی است. شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَرْ رَ)
مبهم. تصریح ناشده. ناواضح. غیرقطعی. غیرمسلم
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِق ق / حِ)
آنکه سزاوار نباشد. آنکه شایستگی و استحقاق نداشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَطْ طَ)
ناهموار. ناصاف. غیرمستوی
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
آنچه که مسلم نیست. رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
نامسلمان. غیر مسلمان. رجوع به نامسلمان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَجْ جَ)
نامدلل. نامسلم. تسجیل ناشده
لغت نامه دهخدا
تصویری از امسوح
تصویر امسوح
دکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساح
تصویر امساح
پلاسها، جاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسطح
تصویر ناسطح
ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگسل
تصویر ناگسل
نامنقطع ناگسلنده
فرهنگ لغت هوشیار
مالیده نشده مالش نیافته. یاتریاک نامال. شیره خشخاش که هنوز آنرا نمالیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصالح
تصویر ناصالح
غیر امین، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدلل
تصویر نامدلل
بی پروهان مدلل نشده ثابت نشده مقابل مدلل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامستحق
تصویر نامستحق
ناسزاوار آنکه سزاوارنیست ناشایسته نالایق مقابل مستحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسجل
تصویر نامسجل
ناایستا ایستانگشته پروهان نیافته ثابت نشده نامدلل مقابل مسجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسری
تصویر نامسری
بی واگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسلوک
تصویر نامسلوک
نا درنور دیده ناپیموده سپرده نشده باپایطی نشده: (ومیان ماطریق مواصلت نامسلوکست، {متروک (راه و مانندآن) : (مناهج عدل که نامسلوک مانده بودمسلوک و معین شد {مقابل مسلوک
فرهنگ لغت هوشیار
نابه جا نام بی جا بدون مسمی بی مسمی. یااسم نامسمی. اسمی که مفهوم لغوی آن بادارنده اسم تطبیق نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسوک
تصویر نامسوک
نازده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسطح
تصویر نامسطح
ناصاف، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسلم
تصویر نامسلم
نامسلمان، غیر مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحل
تصویر نامحل
بی جا بیجا نامناسب
فرهنگ لغت هوشیار
گود، ناصاف، ناهموار
متضاد: صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد