جدول جو
جدول جو

معنی نامزد - جستجوی لغت در جدول جو

نامزد
آنکه برای گرفتن شغلی یا تصدی پستی اعلام آمادگی می کند مثلاً نامزد ریاست جمهوری، دختر یا پسر جوانی که برای زناشویی قول و قرار گذاشته باشند، کسی که برای کاری در نظر گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
نامزد
(بَ)
مرکّب از: نام + زد، زده، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معین. مخصوص. (آنندراج) (بهار عجم)، نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی. مقررشده و نصیب کرده شده. (از ناظم الاطباء)، تخصیص داده شده: و چون برنشستندی به تماشای چوگان محمد و یوسف به خدمت در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود. (تاریخ بیهقی)، و در دل کرده بود که ما را به ری ماند و خراسان و تخت ملک نامزد محمد باشد. (تاریخ بیهقی)، تاش به زمین آمد و خدمت کرد امیر گفت تا برنشاندندش و اسب سپاه سالار عراق خواستند و شراب دادندش و همچنان مقدمان را که با وی نامزد بودند. (تاریخ بیهقی ص 283)، و آن قوم زندانیان که نامزد یمن بودند مقدمی ایشان و هرزبن به آفرید داشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 95)،
از آسمان دو برج به شمسند نامزد
هرچند از آن اوست همه ملک آسمان.
سوزنی.
آری به درد و داغ سرانند نامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام.
خاقانی.
مملکت اختیار نامزد عشق و تو
از دربار خیال پای فروتر گذار.
خاقانی.
لشکر غم زآن گشاد آمد دوران او
کابلق روز و شب است نامزد ران او.
خاقانی.
آنچنانکه در بارگاهی بانگ برآید و گوگوئی درافتد فلان کس نامزد سیاست است. (کتاب المعارف)، آن نیز همچنان است که بانگ و گوگو میکنند اکنون چون نظر بد کردی گوگوئی است که ترا نامزد عقوبت کردند. (کتاب المعارف)،
- نامزد بودن کسی را، به نام او بودن. خاص او بودن: از اینجا برخیزید و بدین ولایات که نامزد شما باشد بروید تا ما بازگردیم. (تاریخ بیهقی ص 598)، و تخت ملک نامزد محمد باشد. (تاریخ بیهقی ص 215)،
، کسی که برای چیزی که بعد واقع میشود معین شده باشد. (فرهنگ نظام) ، پسر یا دختر جوانی که برای زناشوئی با همسر آیندۀ خود نام برده و تعیین شده است. رجوع به نامزدی و نامزدبازی شود
لغت نامه دهخدا
نامزد
معین، مخصوص، کسی که برای کاری در نظر گرفته شده است
تصویری از نامزد
تصویر نامزد
فرهنگ لغت هوشیار
نامزد
((زَ))
دختر و پسری که برای زناشویی قرار گذاشته باشند، کاندید، شخصی که برای به عهده گرفتن مسئولیتی معرفی شده باشد
تصویری از نامزد
تصویر نامزد
فرهنگ فارسی معین
نامزد
کاندیدا
تصویری از نامزد
تصویر نامزد
فرهنگ واژه فارسی سره
نامزد
کاندیدا، کاندید، تعیین، منظور، نام برده، نامویه، مسمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامرد
تصویر نامرد
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از بامزد
تصویر بامزد
طبل یا نقاره که وقت بامداد می نواختند، برای مثال بامزد حسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی - ۳۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامزد
تصویر پامزد
حق القدم، پایمزد، پامزد، پارنج، پولی که برای عیادت بیمار به پزشک داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نامزد بودن.
- جشن نامزدی، مراسمی که نامزد شدن پسر و دختر جوان را برپا کنند. آئینی که پیش از ترتیب مجلس عقد برپای دارند و در آن زن و شوهر آینده حلقۀ مخصوص نامزدی را به انگشت یکدیگر کنند و خود را به همسری یکدیگر مخصوص و نامزد گردانند
لغت نامه دهخدا
نامزدبودن، یاجشن نامزدی. جشنی که برای نامزدشدن دختربرای پسری پیش ارعقد ترتیب دهندودرآن جشن حلقه نامزدی رابانگشت یکدیگر کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامزد
تصویر پامزد
حق القدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
ارتباطٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
Candidacy, Nomination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidature, nomination
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
кандидатура , номинация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
מועמדות , מינוי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidatura, nomeação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidatura, nominación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نامزدی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
نامزدگی , نامزدی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
การสมัคร , การเสนอชื่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
pencalonan, nominasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
立候補 , 指名
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
кандидатура , номінація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
候选人资格 , 提名
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
uteuzi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
후보 , 지명
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
adaylık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
প্রার্থিতা , মনোনয়ন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
kandydatura, nominacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
candidatura, nomina
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
Kandidatur, Nominierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
kandidatuur, nominatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
उम्मीदवारी , नामांकन
دیکشنری فارسی به هندی