جدول جو
جدول جو

معنی نامربوط - جستجوی لغت در جدول جو

نامربوط
بی ربط، بی مناسبت، نامناسب
تصویری از نامربوط
تصویر نامربوط
فرهنگ فارسی عمید
نامربوط
(مَ)
بی ربط. بیهوده. نامناسب. بی مناسبت. (ناظم الاطباء). که بهم ربط ندارد: چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده. (سندبادنامه ص 86).
- سخنان نامربوط، سخنان شوریده و بی سروته.
، دشنام. هرزه. لایعنی.
- نامربوط گفتن، بی معنی و بیهوده گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامربوط
نامناسب، بیهوده، دشنام
تصویری از نامربوط
تصویر نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
نامربوط
نابسته
تصویری از نامربوط
تصویر نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
نامربوط
بی ربط، بی سروته، بی مناسبت، بیهوده، چرند، مزخرف، مهمل، نابجا، ناشایست، هجو
متضاد: بجا، مربوط، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامرغوب
تصویر نامرغوب
آنچه پسندیده نباشد، ناپسند، جنس پست و کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامطبوع
تصویر نامطبوع
آنچه طبع از آن نفرت داشته باشد، ناپسند، ناخوشایند
فرهنگ فارسی عمید
(مَرْ)
آشکار. صریح. باز. روشن. غیرمبهم. که مرموز و پیچیده و مستتر نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیزی که پسندیده نباشد. نامقبول. که بدان رغبت نیست. که مورد میل و رغبت و پسند واقع نشود، پست. کم بها. (ناظم الاطباء).
- جنس نامرغوب، متوسط و ارزان قیمت. که عالی و خوب و بی عیب نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که مرعوب و ترسان نیست. مقابل مرعوب. رجوع به مرعوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خشک. یابس. بی رطوبت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که رصد نشده باشد. مقابل مرصود. رجوع به مرصود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناباب. نامتداول. غیرمعمول
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامقبول. ناپسندیده، نامرحوم. نامغفور. مقابل مبرور. رجوع به مبرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بدون قید و شرط. بلاشرط. که مقید به شرطی نیست. مقابل مشروط. رجوع به مشروط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده ناشده. ارسال ناشده. مقابل مرسول. رجوع به مرسول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بند و بست ناشده. ضبطناشده. پراکنده. (ناظم الاطباء). بی تربیت. بی سامان: چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده است. (سندبادنامه ص 76) ، سرکش. گستاخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مقابل مرزوق. رجوع به مرزوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ردناشده. مردودنشده. مقبول. پذیرفته
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رحمت ناشده. دشنامی است مرده را. نفرین گونه ای است مرده را. مرده ای را که مکروه دارند بجای ’مرحوم’ او را نامرحوم گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دباغی ناشده. مقابل مدبوغ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی سابقه. که مربوط به سابقه ای نیست، بی خبر. بی اطلاع. که از گذشتۀ امری خبر ندارد. که مطلع و محیط بر سوابق کاری نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامرسوم
تصویر نامرسوم
نانهاده نارستک (رستک نهاده رسم) نامتداول غیرمعمول مقابل مرسوم
فرهنگ لغت هوشیار
گوربه گور نیامرزیده رحمت نیافته مورد آمرزش قرار نگرفته (دشنامی است مرده را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرزوق
تصویر نامرزوق
بی روزی روزی نیافته روزی ناداده مقابل مرزوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرصود
تصویر نامرصود
آنچه که رصد نشده مقابل مرصود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرغوب
تصویر نامرغوب
نامقبول، مورد میل و رغبت واقع نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامشروط
تصویر نامشروط
بی سامه شرط ناشده بلاشرط مقابل مشروط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامطبوع
تصویر نامطبوع
ناخوش، نامقبول، ناگوار، ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامقبول
تصویر نامقبول
ناپذیرفته قبول نشده ناپذیرفته مردود: (چندین ترهات وهذیانات که مردودعقل ونامقبول خرد است ایراد کردم، {ناپسندیده مکروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرور
تصویر نامبرور
ناپسندیده نامقبول، نامرحوم نامغفورمقابل مبرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامضبوط
تصویر نامضبوط
ضبط نشده پریشانپراکنده، بی ترتیب بی سامان بی ربط: (چون این حرکات نامضبوط واین هذیانات نامربوط ازوی ظاهرگشت گمان بردم که جنون بردل وی مستولی شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامظبوط
تصویر نامظبوط
نیاگاشته دهناد نیافته یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامطبوع
تصویر نامطبوع
((مَ))
ناخوشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامطبوع
تصویر نامطبوع
ناگوار
فرهنگ واژه فارسی سره