جدول جو
جدول جو

معنی نامرادی - جستجوی لغت در جدول جو

نامرادی
ناکامی، حرمان
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
فرهنگ فارسی عمید
نامرادی
(مُ)
ناامیدی. یأس. حرمان. (ناظم الاطباء). ناکامی:
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام.
خاقانی.
نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.
خاقانی.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت.
سعدی.
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست.
سعدی.
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. (مجالس سعدی).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
میرزا کافی.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی.
وحشی.
چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی.
وصال.
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی.
وصال.
، ناخشنودی. (ناظم الاطباء) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم.
خاقانی.
، هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامرادی
ناکامی بی مرادی حرمان یاس: (بمجالست ومنافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم)، عدم رضایت ناخشنودی، بدبختی
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
فرهنگ لغت هوشیار
نامرادی
حرمان، مفلوکی، ناامیدی، ناکامی حرمان، یاس
متضاد: توفیق، کامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرادری
تصویر نابرادری
برادری که با خواهر یا برادر دیگر خود از یک پدر، مادر یا پدر و مادر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
خوش گذرانی، خوشبختی، کامیابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
کسی که به مراد و مقصود خود نرسیده، ناکام، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامدادی
تصویر جامدادی
وسیله ای کیف مانند که در آن مداد، خودکار و امثال آن را نگه داری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت، بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی:
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان.
فردوسی.
نشاندند حرم ها را (حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعۀ مندیش) در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67).
ای بدل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی.
سنائی.
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی.
، جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن:
در حلقۀ کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی.
سعدی.
، عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بی مراد. (از آنندراج). (از غیاث اللغات). ناکام. به مقصود نرسیده. (فرهنگ نظام). مأیوس. محروم. ناامید. بی بهره. بی نصیب. (ناظم الاطباء) :
بدخواه او نژند و نوان باد و نامراد
احباب او به عشرت و اقبال کامران.
فرخی.
همراه من به راه وفاهمدمی نبود
گریه عنان خود به من نامراد داد.
مشفقی.
نیامد از منت یک بار یادی
که گوئی بود اینجا نامرادی.
وحشی.
به کوه این نامرادسنگ فرسای
به نقش پای شیرین چشم ترسای.
وصال.
، ناراضی. ناخشنود، بدبخت. دل شکسته. دلگیر، مستمند. بی چاره. مجبور. (ناظم الاطباء) ، به ناکامی. در ناامیدی. به نومیدی. در حال یأس و حرمان و محرومیت:
وز آن خشت زرین شداد عاد
چه آمد بجز مردن نامراد؟
نظامی.
روزی بینی به کام دشمن
زر مانده و نامراد مرده.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تیره ای از ایل طیبی از شعبه لیراوی ایلات کوه گیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). و رجوع به طیبی و فارسنامۀ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان ص 82 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناموازی
تصویر ناموازی
ناهمگال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامصادق
تصویر نامصادق
نایکرنگ ناراست نادرست آنکه صادق نیست: (غصه اخوان نامصادق واصدقاء مماذق اگر باگوربری درنگنجی. {مقابل مصادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامساوی
تصویر نامساوی
نابرابر، مقابل مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر غیر از مادر شخص ما در اندر مادندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامباهی
تصویر نامباهی
سرافکنده شرمسار آنکه سرافرازنیست غیرمباهی مقابل مباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبتدی
تصویر نامبتدی
آنکه بکارخودواردوآشناست مقابل مبتدی ناشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآرامی
تصویر ناآرامی
آرام نداشتن، عدم ثبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرادری
تصویر نابرادری
برادر پدری یا مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابراهی
تصویر نابراهی
گمراهی ضلال، نابسامانی بی نظمی
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازی نامساعدبودن: دل ازکرشمه ساقی بشکر بود ولی زنامساعدی بختش اندکی گله بود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامرانی
تصویر کامرانی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفرادی
تصویر انفرادی
تکی اوازیک منسوب به انفراد فردی مقابل جمعی: زندگی انفرادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
محروم، نا امید، مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
((مُ))
ناکام، محروم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفرادی
تصویر انفرادی
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناآرامی
تصویر ناآرامی
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نامرتبی
تصویر نامرتبی
نا به سامانی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیچاره، بی نصیب، محروم، ناخشنود، ناکام
متضاد: کامیاب، مرادمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجوانمردی، بی حمیتی، بی غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن
متضاد: مردی، غیرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجوانمردی، سست همتی
فرهنگ گویش مازندرانی