- نامدار (پسرانه)
- مشهور، دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور
معنی نامدار - جستجوی لغت در جدول جو
- نامدار
- نامی، بنام، نیک نام، معروف
- نامدار
- نام آور، مشهور، معروف
- نامدار
- معروف، مشهور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرهون، مقروض
کسی که با دام جانوران را صید می کرد، صیاد، برای مثال فراوان رنج بیند دامداری / به دشت و کوه تا گیرد شکاری (فخرالدین اسعد - ۳۶۵)
قرضدار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
ناخدا، کشتیبان، ملاح
چیز مستعمل اما قابل استفاده بین نو و کهنه: کفش نیمدار کت نیمدار
کسی که به خرید و فروش حیوانات اهلی می پردازد
چیز مستعمل اما قابل استفاده
قرض دار، بدهکار
بی چیز، بی پول، فقیر، ناداشت
محتاج، مقروض، گدا، تهیدست، بی چیز، فقیر
مرطوب، دارای تری اندک
تهیدست، فقیر. بی نوا، مقابل دارا
دارای نام بودن، شهرت ظوازه، دارای جاه ومقام بودن، پهلوانی دلیری، اهمیت ارجمندی
مستمند بدبخت
صبح و صبحگاهان، وقت طلوع فجر، صباح، پیش از طلوع آفتاب
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
صاحب و مالک باغ
پارسی تازی گشته باز دار
دارنده زوزندار
حیوان
هر غذائی که نفخ بیاورد
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
جمع کننده باج