جدول جو
جدول جو

معنی نامخصوص - جستجوی لغت در جدول جو

نامخصوص
(مَ)
چیزی که مخصوص نباشد و عام بوده و اختصاص به کسی یا چیزی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). غیراختصاصی. عمومی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
خاص شده، خاص، ویژه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دایر. آباد. معمور. غیرمخروب. که ویران و خراب نیست
لغت نامه دهخدا
(مُ صَوْ وَ)
تصویرناشده. شکل و صورت نایافته:
اندر مشیمۀ عدم از نطفۀ وجود
هر دو مصورند ولی نامصورند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بی گناه نیست
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وَ)
تصورنشده، چیزی که دریافت و تصور آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء). ناممکن. صورت ناپذیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نامحدود. (آنندراج). بی حصار. بی دیوار. گشاده. بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد، بی انتها. (آنندراج). بی اندازه. بی کران. بی پایان. نامعین. بی شمار. بی حساب. (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به دست نیامده. تحصیل ناشده. حاصل نشده: هیچ مقصود مفقود نماند و هیچ مأمول نامحصول نگردد. (سندبادنامه ص 64)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ختم ناشده. غیرمختوم. به پایان نارسیده. ناتمام. ناکامل
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صحیح. سالم. دست نخورده. خدشه نیافته
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نابریده. اقلف. اغرل. اغلف. که ختان نشده باشد. ختنه نشده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خلق ناشده. آفریده نشده، قدیم. مقابل حادث. رجوع به مخلوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که رصد نشده باشد. مقابل مرصود. رجوع به مرصود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خاص کرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) : و مخصوص ساخت او را به رسم های برگزیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). از برادران و خواهران مستثنی شدم و مزید تربیت و ترشح مخصوص... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 49). گفت که:
آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم
مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان.
خاقانی.
نی نی از این میانه تو مخصوص نیستی
در هر که بنگری به همین درد مبتلاست.
ظهیر فاریابی.
هوا به لطف طبع او ممتزج شد، به رقت مزاج مخصوص گشت. (سندبادنامه ص 12).
- آدم مخصوص، نوکر و گماشته. (ناظم الاطباء).
- جای مخصوص، کنار آب و فرناک و بیت الخلا. (ناظم الاطباء).
- دوست مخصوص، مصاحب و همدم. (ناظم الاطباء).
- مخصوص بودن، اختصاص داشتن و نسبت داشتن. (ناظم الاطباء).
- مخصوص کردن، اختصاص دادن. متعلق ساختن. برگزیدن. خاص کردن و ممتاز داشتن:
چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم.
سعدی.
- مخصوص گردانیدن، خاص گردانیدن: پادشاه بر اطلاق، اهل فضل و مروت را به کمال کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 65). داوود را... با منقبت نبوت بدین ارشاد وهدایت مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 6). او را به عنایت و هدایت و توفیق خود مخصوص گردانید. (تاریخ قم ص 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالخصوص
تصویر بالخصوص
به ویژه بویژه مخصوصا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحصور
تصویر نامحصور
بی دیوار، نامرز بیکرانه حصارنشده بی دیوار، بی حد بی انتها: (سلطان ازدیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحصول
تصویر نامحصول
حاصل نشده، بدست نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
نافرید نیافریده دیرین (قدیم) خلق ناشده ظفریده نشده، قدیم مقابل حادث. یاکتاب (کلام) نامخلوق. قران (بعقیده اشاعره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرصود
تصویر نامرصود
آنچه که رصد نشده مقابل مرصود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامعصوم
تصویر نامعصوم
بی آزرم گناهکار ناپاک آنکه عصمت ندارد: (... که چون خدای را ظالم دانند و انبیا را نامعصوم...)، مقابل معصوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامختص
تصویر نامختص
اخویشیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموصوف
تصویر ناموصوف
نازابیده زاب ناپذیر وصف نشده: (آفریدگارنه چیزست ونه نچیزونه محدودونه نامحدودونه موصوف ونه ناموصوف)
فرهنگ لغت هوشیار
ناپنداشته پندارناپذیر تصورنشده، آنچه که تصور آن ممکن نباشدتصورناپذیر، صورت ناپذیر مقابل متصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
خاص کرده شده، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
نانگاشته پیکر ناپذیرفته تصویرنشده، صورت تحقق نیافته: اندر مشیمه عدم از نطفه وجود هردو مصورند ولی نامصورند. (ناصرخسرولغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحصور
تصویر نامحصور
((مَ))
بی حد، بی انتها، حصار نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
((مَ))
خاص، ویژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخصوص
تصویر مخصوص
خود ویژه، ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره