جدول جو
جدول جو

معنی نامأذون - جستجوی لغت در جدول جو

نامأذون
(مَءْ)
بی اجازه. غیرمجاز. که مجاز و مأذون نیست. مقابل مأذون. رجوع به مأذون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَءْ)
ناامن. ناایمن. نامحفوظ. که ایمنی و امنیت ندارد
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناآشنا. ناآموخته. غیرمأنوس. غیرمعتاد: بدین وضع نامعهود و طریق نامألوف آمدن برسبیل تفرد و تجرد موجب چیست ؟ (سندبادنامه ص 222).
- کلمات نامأنوس،دور از ذهن و غیرمعتاد
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
غیرمتوقع. غیرمنتظر. (از ناظم الاطباء). بخلاف امید و انتظار. نه موافق میل و آرزو. نه بوفق امل
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناآشنا. که بدان انس گرفته نشده باشد. که مأنوس و مألوف نیست
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
ناخوردنی. که قابل اکل و خوردن نیست. غیرمأکول
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
گرفته ناشده. ناگرفته. اخذناشده، گرفتارناشده. آزاد، غیرمأخوذ. که مورد بازخواست واقع نشده است. که از او مؤاخذه و بازخواستی نیست. که از مؤاخذه و مسؤولیت برکنار است
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
بی مزد و اجر. که به اجر و پاداش خود نرسیده است. بی اجر. مقابل مأجور، به معنی اجربرده و پاداش گرفته
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی. (منتهی الارب). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده. (ناظم الاطباء). اذن داده شده. اجازت داده شده. (آنندراج). دستوری یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم
به رقص و ضرب و به ایقاع کوهها مأذون.
جمال الدین عبدالرزاق.
باده می بایستشان در نظم و حال
بادۀ آن وقت مأذون و حلال.
مولوی.
، اذن دخول یا خروج داده شده، مجاز و آزاد، مرخص. (ناظم الاطباء) ، بنده ای که مولی به او اذن سوداگری داده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکی از مراتب و مناصب دعات اسماعیلیه است و آن رتبتی دون داعی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مراتب روحانی اسماعیلیه و آن پایین تر از داعی و بالاتر از مستجیب است. ج، مأذونین. (فرهنگ فارسی معین) :
چنان چون دوست داری تو خداوندان دانش را
ندارد هیچ شاعی دوست مر داعی و مأذون را.
قطران (از حاشیۀ دیوان عثمان مختاری چ همائی ص 4).
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
فضل اساس و امام و حجت و مأذون.
ناصرخسرو.
حجت و برهان مجوی جز که زحجت
چون عدوی حجتی وداعی و مأذون.
ناصرخسرو.
مردم شوی به علم چو مأذون کو
داعی شود به علم زمأذونی.
ناصرخسرو.
این علم را قرارگه و گشتن
اندر بنان حجت و مأذون است.
ناصرخسرو.
از رسول و وحی و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب. (جامعالحکمتین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناماذون
تصویر ناماذون
بی پروانه بی دستوری بی اجازه غیرمجازمقابل ماذون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامامون
تصویر نامامون
سیجناک بی زنهار نا ایمن غیرمحفوظ مقابل مامون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامأذون
تصویر نامأذون
((مَ))
بی اجازه، غیرمجاز
فرهنگ فارسی معین
غیرماذون، غیرمجاز، منع
متضاد: ماذون
فرهنگ واژه مترادف متضاد