اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی. (منتهی الارب). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده. (ناظم الاطباء). اذن داده شده. اجازت داده شده. (آنندراج). دستوری یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نفخ صور شود مطرب فنا موسوم به رقص و ضرب و به ایقاع کوهها مأذون. جمال الدین عبدالرزاق. باده می بایستشان در نظم و حال بادۀ آن وقت مأذون و حلال. مولوی. ، اذن دخول یا خروج داده شده، مجاز و آزاد، مرخص. (ناظم الاطباء) ، بنده ای که مولی به او اذن سوداگری داده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یکی از مراتب و مناصب دعات اسماعیلیه است و آن رتبتی دون داعی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مراتب روحانی اسماعیلیه و آن پایین تر از داعی و بالاتر از مستجیب است. ج، مأذونین. (فرهنگ فارسی معین) : چنان چون دوست داری تو خداوندان دانش را ندارد هیچ شاعی دوست مر داعی و مأذون را. قطران (از حاشیۀ دیوان عثمان مختاری چ همائی ص 4). فضل سخن کی شناسد آنکه نداند فضل اساس و امام و حجت و مأذون. ناصرخسرو. حجت و برهان مجوی جز که زحجت چون عدوی حجتی وداعی و مأذون. ناصرخسرو. مردم شوی به علم چو مأذون کو داعی شود به علم زمأذونی. ناصرخسرو. این علم را قرارگه و گشتن اندر بنان حجت و مأذون است. ناصرخسرو. از رسول و وحی و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب. (جامعالحکمتین)