عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
ناله. آواز بلند که از سوز دل برآید. (بهار عجم) (آنندراج). زاری. فریاد و گریه با بانگ. نالیدن. (از ناظم الاطباء). آه و زاری. ناله: بدو گفت رستم که نالش چه سود که از آسمان بودنی کار بود. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1495). نالشی چند مانده نال شده خاک در دیدۀخیال شده. نظامی. چنان نالید کز بس نالش او پشیمان شد سپهر از مالش او. نظامی. آزاددلان گوش به مالش دادند وز حرت و غم سینه به نالش دادند. جوینی. بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت. (گلستان). خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار خود نگوئی چند نالد سعدی غمگین من. سعدی. شب آنجا بیفکند و بالش نهاد روان دست در بانگ و نالش نهاد. سعدی. ، شکوه. شکایت. گله. (از ناظم الاطباء). گلایه. اشتکاء: چه باید نازش و نالش به اقبالی و ادباری که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. سنائی. داد مرا روزگار مالش دست جفا با که توانم نمود نالش از این بی وفا. خاقانی. نالش بکر خاطرم ز قضاست گلۀ شهربانو از عمر است. خاقانی. نالش از آسمان کنم نی نی کآسمان هم به نالش از خوی تست. خاقانی. - نالش زدن، نالش کردن. ناله کردن و فغان و شکایت کردن: فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی نالش بدرد از آن سر زلف دوتا زند. امیرخسرو (از آنندراج). - نالش گرفتن، نالیدن. شروع به نالش کردن. نالیدن گرفتن. سر به ناله گذاشتن: به هوش آمد و باز نالش گرفت بر آن پور کشته سگالش گرفت. فردوسی
ناله. آواز بلند که از سوز دل برآید. (بهار عجم) (آنندراج). زاری. فریاد و گریه با بانگ. نالیدن. (از ناظم الاطباء). آه و زاری. ناله: بدو گفت رستم که نالش چه سود که از آسمان بودنی کار بود. فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1495). نالشی چند مانده نال شده خاک در دیدۀخیال شده. نظامی. چنان نالید کز بس نالش او پشیمان شد سپهر از مالش او. نظامی. آزاددلان گوش به مالش دادند وز حرت و غم سینه به نالش دادند. جوینی. بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت. (گلستان). خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار خود نگوئی چند نالد سعدی غمگین من. سعدی. شب آنجا بیفکند و بالش نهاد روان دست در بانگ و نالش نهاد. سعدی. ، شکْوه. شکایت. گله. (از ناظم الاطباء). گلایه. اشتکاء: چه باید نازش و نالش به اقبالی و ادباری که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. سنائی. داد مرا روزگار مالش دست جفا با که توانم نمود نالش از این بی وفا. خاقانی. نالش بکر خاطرم ز قضاست گلۀ شهربانو از عُمَر است. خاقانی. نالش از آسمان کنم نی نی کآسمان هم به نالش از خوی تست. خاقانی. - نالش زدن، نالش کردن. ناله کردن و فغان و شکایت کردن: فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی نالش بدرد از آن سر زلف دوتا زند. امیرخسرو (از آنندراج). - نالش گرفتن، نالیدن. شروع به نالش کردن. نالیدن گرفتن. سر به ناله گذاشتن: به هوش آمد و باز نالش گرفت بر آن پور کشته سگالش گرفت. فردوسی
مزیدٌفیه لفظ چالش، (فرهنگ نظام)، رفتاری باشد از روی تکبر و ناز، (برهان) (آنندراج)، خرامیدن، (غیاث)، رفتار از روی عجب و ناز، (ناظم الاطباء)، ناز و نخوت، تکبر و غرور: این نظر با آن نظر چالیش کرد ناگهانی از خرد خالیش کرد، مولوی، ، چالش، سعی و کوشش در جنگ، جنگ و جدال، رزم و پیکار: روز و شب در جنگ و اندر کشمکش کرده چالیش اولش با آخرش، مولوی، چون خیالی در دل شه یا سپاه کرد در چالیش ایشان را تباه، مولوی، گر نبودی نفس و شیطان و هوا گر نبودی زخم و چالیش و وغا، مولوی، جوشن و خود است مر چالیش را وین حریر و برد، مر تعریش را، مولوی، و رجوع به چالش شود
مزیدٌفیه لفظِ چالش، (فرهنگ نظام)، رفتاری باشد از روی تکبر و ناز، (برهان) (آنندراج)، خرامیدن، (غیاث)، رفتار از روی عجب و ناز، (ناظم الاطباء)، ناز و نخوت، تکبر و غرور: این نظر با آن نظر چالیش کرد ناگهانی از خرد خالیش کرد، مولوی، ، چالش، سعی و کوشش در جنگ، جنگ و جدال، رزم و پیکار: روز و شب در جنگ و اندر کشمکش کرده چالیش اولش با آخرش، مولوی، چون خیالی در دل شه یا سپاه کرد در چالیش ایشان را تباه، مولوی، گر نبودی نفس و شیطان و هوا گر نبودی زخم و چالیش و وغا، مولوی، جوشن و خود است مر چالیش را وین حریر و برد، مر تعریش را، مولوی، و رجوع به چالش شود
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
مرکّب از: نال + ین، (علامت نسبت) نالی، نئی، از جنس نی: مستان سخن گزافه و چون مستان گر خر نه ای مخر کمر نالین، ناصرخسرو، رجوع به نال شود، در جنوب شرقی ایران و کرمان، تلفظ دیگری از نهالین، رجوع به نهالی و نهالین شود
مُرَکَّب اَز: نال + ین، (علامت نسبت) نالی، نئی، از جنس نی: مستان سخن گزافه و چون مستان گر خر نه ای مخر کمر نالین، ناصرخسرو، رجوع به نال شود، در جنوب شرقی ایران و کرمان، تلفظ دیگری از نهالین، رجوع به نهالی و نهالین شود
نالیدن، بصورت مزید مؤخر بدنبال اسم و صفت آید و حاصل مصدر مرکب تشکیل دهد، از قبیل: ضعیف نالی، هرزه نالی: دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم، صباحی
نالیدن، بصورت مزید مؤخر بدنبال اسم و صفت آید و حاصل مصدر مرکب تشکیل دهد، از قبیل: ضعیف نالی، هرزه نالی: دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم، صباحی
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)