جدول جو
جدول جو

معنی نالیش - جستجوی لغت در جدول جو

نالیش
نالش، زاری و آه، فروتنی، تواضع، خضوع، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نالیش
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
تصویری از نالیش
تصویر نالیش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نالین
تصویر نالین
از جنس نی، نیی، نیین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چالیش
تصویر چالیش
چالش، جنگ، جدال، مبارزه، امری که باید برای آن چاره ای پیدا شود، مسئله برای مثال این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خرد خالیش کرد (مولوی - ۴۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالش
تصویر نالش
ناله وزاری
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
ناله. آواز بلند که از سوز دل برآید. (بهار عجم) (آنندراج). زاری. فریاد و گریه با بانگ. نالیدن. (از ناظم الاطباء). آه و زاری. ناله:
بدو گفت رستم که نالش چه سود
که از آسمان بودنی کار بود.
فردوسی (شاهنامه ج 3 ص 1495).
نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیدۀخیال شده.
نظامی.
چنان نالید کز بس نالش او
پشیمان شد سپهر از مالش او.
نظامی.
آزاددلان گوش به مالش دادند
وز حرت و غم سینه به نالش دادند.
جوینی.
بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت. (گلستان).
خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار
خود نگوئی چند نالد سعدی غمگین من.
سعدی.
شب آنجا بیفکند و بالش نهاد
روان دست در بانگ و نالش نهاد.
سعدی.
، شکوه. شکایت. گله. (از ناظم الاطباء). گلایه. اشتکاء:
چه باید نازش و نالش به اقبالی و ادباری
که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی.
سنائی.
داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا.
خاقانی.
نالش بکر خاطرم ز قضاست
گلۀ شهربانو از عمر است.
خاقانی.
نالش از آسمان کنم نی نی
کآسمان هم به نالش از خوی تست.
خاقانی.
- نالش زدن، نالش کردن. ناله کردن و فغان و شکایت کردن:
فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
نالش بدرد از آن سر زلف دوتا زند.
امیرخسرو (از آنندراج).
- نالش گرفتن، نالیدن. شروع به نالش کردن. نالیدن گرفتن. سر به ناله گذاشتن:
به هوش آمد و باز نالش گرفت
بر آن پور کشته سگالش گرفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مزیدٌفیه لفظ چالش، (فرهنگ نظام)، رفتاری باشد از روی تکبر و ناز، (برهان) (آنندراج)، خرامیدن، (غیاث)، رفتار از روی عجب و ناز، (ناظم الاطباء)، ناز و نخوت، تکبر و غرور:
این نظر با آن نظر چالیش کرد
ناگهانی از خرد خالیش کرد،
مولوی،
، چالش، سعی و کوشش در جنگ، جنگ و جدال، رزم و پیکار:
روز و شب در جنگ و اندر کشمکش
کرده چالیش اولش با آخرش،
مولوی،
چون خیالی در دل شه یا سپاه
کرد در چالیش ایشان را تباه،
مولوی،
گر نبودی نفس و شیطان و هوا
گر نبودی زخم و چالیش و وغا،
مولوی،
جوشن و خود است مر چالیش را
وین حریر و برد، مر تعریش را،
مولوی،
و رجوع به چالش شود
لغت نامه دهخدا
خلخال که از نقرۀ کم عیار باشد، (دزی ج 1 ص 783)، جالیش، (دزی ج 1 ص 716)
لغت نامه دهخدا
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نال + ین، (علامت نسبت) نالی، نئی، از جنس نی:
مستان سخن گزافه و چون مستان
گر خر نه ای مخر کمر نالین،
ناصرخسرو،
رجوع به نال شود،
در جنوب شرقی ایران و کرمان، تلفظ دیگری از نهالین، رجوع به نهالی و نهالین شود
لغت نامه دهخدا
نالین، نئی، منسوب به نال به معنی نیشکر، و رجوع به نال شود،
نهالی، تلفظ دیگری است از نهالی، در ولایات جنوب شرقی ایران، رجوع به نهالی شود
لغت نامه دهخدا
نالیدن، بصورت مزید مؤخر بدنبال اسم و صفت آید و حاصل مصدر مرکب تشکیل دهد، از قبیل: ضعیف نالی، هرزه نالی:
دلم را هرزه نالی عادت و من با اسیری خوش
گرش رحم آمدی بر ناله صیادم چه می کردم،
صباحی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چالیش
تصویر چالیش
رفتن با ناز و خرام رفتار از روی کبر و غرور، جولان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالش
تصویر نالش
عمل نالیدن ناله: (بلبلان رادیدم که بنالش درآمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان درآب وبهائم ازبیشه)، شکایت گله: چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالش
تصویر نالش
((ل))
نالیدن، ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایش
تصویر نایش
نفی
فرهنگ واژه فارسی سره
پاره، وصله، شقه کردن، صوتی در بیان خوشحالی، ارش، واحد طول از آرنج تا نوک انگشتان
فرهنگ گویش مازندرانی
آه و ناله، ناله ی ناشی از درد بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی