جدول جو
جدول جو

معنی نافوخ - جستجوی لغت در جدول جو

نافوخ
به لغت اهل بغداد بیخ سوسن صحرائی است و زنان به جهت فربهی به کار برند، (برهان قاطع) (آنندراج)، نافوخ در بغداد ریشه گلایل را گویند، ’ابن البیطار’: اصله یسمی النافوخ بالنون ببغداد و تستعمله النساء کثیرا ببغداد للسمن و فی غمر الوجه لتحسین اللون و هو عندهم کثیر یباع منه المن یابساً بثلثه دراهم، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، اصل السوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نافوخ
ریشه گلایول را گویند
تصویری از نافوخ
تصویر نافوخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافرخ
تصویر نافرخ
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، منحوس، مرخشه، پاسبز، نامبارک، بدقدم، بدیمن، شمال، سبز قدم، تخجّم، نحس، بداغر، خشک پی، نامیمون، بدشگون، میشوم، سبز پا، سیاه دست، مشئوم، مشوم، شنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یافوخ
تصویر یافوخ
میانۀ شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافخ
تصویر نافخ
دمنده، آنکه پف می کند و می دمد
فرهنگ فارسی عمید
(حَبْ بُنْ نا)
به لغت اهل بغداد بیخ دلبوث خشک است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ادویۀ خشک که در بینی دمند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه از ادویۀ یابسۀ سائیده که بی مایع در بینی دمند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دوای خشک و نرمی که در بینی دمند. (ناظم الاطباء). دمیدنی ها. آنچه بدمند در بینی و مجرای بول و گوش و دیگر جایها از دارو علاج بیماری را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه شهرستان قوچان، در 12 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 8 هزارگزی شمال شرقی جادۀ شوسۀ قدیم مشهد به قوچان. در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 902 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری و صنعت دستی آنجا قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دمنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه می دمد و پف می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به نفخ شود.
- نافخ ضرمه، دمندۀ خدرک آتش: ما بالدار نافخ ضرمه، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احدی در آن نیست. (از اقرب الموارد) (ازمعجم متن اللغه) (از مهذب الاسماء).
- نافخ نار، دمندۀ آتش: لیس فی الدار نافخ نار، هیچکس در خانه نیست: از دیار هندوستان هرکجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن داری... بودرو بدو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350). تا از آن مدبران نافخ ناری و ساکن داری نماند. (تاریخ آل سلجوق).
- نافخ حضنیه، جاء نافخا حضنیه، یعنی متعاظماً متکبراً آمد. (از معجم متن اللغه). منتفخ مستعد لان یعمل عمله من الشر. (اقرب الموارد).
- غذای نافخ، غذائی که نفخ می آورد. نفخ آور. باددار (غذا یا بعضی مواد غذائی یا حبوب یا سبزیها) پدیدآرندۀ بادخاصه در معده و گاه در اعضاء و جوارح. رجوع به نافخه شود
لغت نامه دهخدا
محل التقای استخوان مؤخر سر، تشتک، جاندانه، و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد، (ناظم الاطباء)، نرمۀ سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانۀ کودک نیز گویند، به هندی تالو نامند، (آنندراج)، جایی از سر کودک که متحرک باشد، (از اقرب الموارد)، یأفوخ، ج، یوافیخ، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، یآفیخ، (ناظم الاطباء)،
- یافوخ اللیل، میانۀ شب و معظم شب، (ناظم الاطباء)، رجوع به یافوخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ:
مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ
منازعان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی.
از این نافرخ اختر می هراسم
فساد طالعش را می شناسم.
نظامی.
رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیزکی (یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه شهرستان مشهد) بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 27 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی جنوب کشف رود، جلگه است و هوایش معتدل است و 112 تن سکنه دارد، مردمش شیعی مذهب و فارسی زبانند، محصول آن، غلات، چغندر و سیب زمینی است، شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 415)
لغت نامه دهخدا
دمنده، دمکش (نفس کش) کس آدمی، باد دار: خوراک آنکه میدمدکسی که پف میکند دمنده (درآتش و خیک)، غذایی که نفخ آوردباد دار. یا نافخ نار. دمنده آتش، کس شخص (گویند: لیس فی الدار نافخ نار هیچکس در خانه نیست) : (از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری وساکن داری... بود رو بدو آورد)
فرهنگ لغت هوشیار
نرمه سر جاندانه تشنک محل التقای استخوان مقدم سر باستخوان موخر سر. جان دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافرخ
تصویر نافرخ
شوم، نامیمون، نحس
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه گلایول را گویند. توضیح هو من تحریف العامه و الاصل الیافوخ (المنجد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافخ
تصویر نافخ
((فِ))
آن که می دمد، کسی که پف می کند، دمنده (در آتش و خیک)، غذایی که نفخ آورد، باددار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافوخ
تصویر یافوخ
محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر، جان دانه
فرهنگ فارسی معین