جدول جو
جدول جو

معنی نافراشتنی - جستجوی لغت در جدول جو

نافراشتنی
(فَ تَ)
ناافراشتنی. نیفراشتنی. نافراختنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افراشتن
تصویر افراشتن
بلند ساختن، بالا بردن برای مثال هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی - ۵۶) آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، اوراشتن، برافراشتن، افراختن، فراختن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ)
که ازدر افراختن نیست. نیفراختنی. مقابل افراختنی. رجوع به افراختنی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
که آن را نتوان رشتن. که نتوانش ریسیدن. که قابل رشتن و ریسیدن نیست. رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ تَ)
برداشتن. بلند ساختن. (برهان) (آنندراج). افراختن. برداشتن. بلند ساختن. (ناظم الاطباء). همان افراختن است و فراشتن نیز لغتی است. (شرفنامۀ منیری). رفع کردن. بلند کردن. دروا کردن. و برداشتن چنانکه جانور دم را و آدمی دست را بر آسمان و جز آن. و مصدر دیگر غیرمستعمل آن افرازش است چنانکه در بیفراز. (یادداشت مؤلف). اوراشتن. افرازیدن. فراشتن. فراختن. فرازیدن از مترادفات آنست:
ز روی زمین تخت برداشتند
ز هامون به ابر اندر افراشتند.
فردوسی.
پای او افراشتند اینجا چنانک
تو برازکون راژها افراشتی.
لبیبی (از لغت نامۀ اسدی).
امروز چون تخت بما رسید... جهد کرده آید تا بناهای افراشته در دوستی را افراشته ترکرده آید. (تاریخ بیهقی). در اصطناع گاو و افراشتن منزلت او شیر را عاری نمی بینم. (کلیله و دمنه).
چه میخواهی از طارم افراشتن
همینت بس از بهر بگذاشتن.
سعدی.
بدانم بدستی که برداشتم
بنیروی خود برنیفراشتم.
سعدی.
هیچکس را تو کسی انگاشتی
هم چو خورشیدش بنور افراشتی.
سعدی.
- به ابر اندر افراشتن، به ابر رساندن. تا ابر بلندساختن:
سپه یکسره نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند.
فردوسی.
بفرمود تا سرش برداشتند
بنیزه به ابر اندر افراشتند.
فردوسی.
درفشان به ابر اندر افراشته
سر نیزه از مهر بگذاشته.
فردوسی.
- تیغ افراشتن، بلند کردن تیغ وبالا بردن آن:
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتن.
سعدی.
- چتر دولت افراشتن، بلندمرتبه شدن. بخت و اقبال کسی بلند شدن.
- دست افراشتن، بلند کردن دست و بحرکت درآوردن آن:
زمان تا زمان دست بفراشتی
گشادی کف و بانگ برداشتی.
(گرشاسب نامه).
- رایت افراشتن، بلند ساختن رایت و به اهتزاز درآوردن آن: قصۀ آن غزو محقق کرد تا رایت اسلام بقرآن افراشته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 354).
- سر برافراشتن، سرفرازی کردن. سربلند بودن:
بسلطانی جود چون سر فراشت
قضا چتر دولت برافراشتش.
خاقانی.
از آن بزم داران که من داشتم
وز ایشان سر خود برافراشتم.
نظامی.
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر بسر اندر اندازدت.
سعدی.
حب ّ ایشان سرت برافرازد
بغض ایشان بخاکت اندازد.
اوحدی.
- سر شاخ افراشتن، بلند کردن آن:
که بیخش ز خون و ز کین کاشتی
سر شاخ زین کین برافراشتی.
فردوسی.
- قد برافراشتن، قیام کردن. راست ایستادن. (یادداشت مؤلف).
- کلاه افراشتن، بلند ساختن آن:
شب تیره لشکر همی راند شاه
چو خورشید افراشت زرین کلاه.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(لَطْءْ)
مقابل افراشتن. رجوع به افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ تَ / نَ تَ)
نیفراختنی. مقابل فراختنی. رجوع به افراختنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نیفراختن. مقابل افراختن. رجوع به افراختن و فراختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
نیفراشته. نیفراخته. ناافراشته. ناافراخته
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ تَ)
که قابل سرشتن نباشد. مقابل سرشتنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیاراستنی. که ازدر آراستن نیست. که آراستن را نشاید. که به آراستن احتیاجی ندارد. مقابل آراستنی
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
لایق افراختن. درخور افراشتن. مناسب بلند کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
افراختگی. برداشتگی. ارتفاع. بلندساختگی. بلندی. سرافرازی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
ننوشتنی. مقابل نگاشتنی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ننهادنی. نگذاشتنی. غیرقابل وضع و گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ناگماردنی. مقابل گماشتی
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
که ازدر فروش نیست. که نشایدش فروخت. که نتوانش فروخت. مقابل فروختنی، که ازدر افروختن نیست. ناافروختنی. مقابل افروختنی. رجوع به افروختنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ تَ / نَ تَ)
نیفراشتنی. ناافراشتنی مقابل افراشتنی
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
نافراختن. ناافراشتن. نیفراشتن. رجوع به افراشتن و فراشتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیفراشتن. مقابل افراشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از افراشتن
تصویر افراشتن
بلند ساختن، برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراشتن
تصویر افراشتن
((اَ تَ))
افراختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراشتگی
تصویر افراشتگی
رفعت، ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره