رمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). که فرار می کند و می رمد و دور می شود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) نفرت کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). رمو: یکی را بغایت خوش افتاده بود دگر نافر و سرکش افتاده بود. سعدی. ، ترسنده. (ناظم الاطباء) ، شاه نافر،گوسپندان پراکنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لغتی است در ناثر: شاه نافر، گوسپندی که لاغر شود و چون عطسه کند از بینی وی چیزی بیرون ریزد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) صاحب تاج العروس آرد: شاه نافر، لغه فی ناثر و هی التی تهزل فاذا سعلت انتثر من انفها شی ٔ. (تاج العروس). وبدین طریق واضح است که مؤلف منتهی الارب را در ترجمه سهوی رخ داده است و دیگران نیز از وی نقل کرده اند، غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). چیره شونده. حاکم. فرمانروا. (ناظم الاطباء). غالب در منافره: جوانی خردمند از فنون فضایل حظی داشت وافر و طبعی نافر. (گلستان). ج، نفر، نفّر
رمنده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب). که فرار می کند و می رمد و دور می شود. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) نفرت کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). رمو: یکی را بغایت خوش افتاده بود دگر نافر و سرکش افتاده بود. سعدی. ، ترسنده. (ناظم الاطباء) ، شاه نافر،گوسپندان پراکنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لغتی است در ناثر: شاه نافر، گوسپندی که لاغر شود و چون عطسه کند از بینی وی چیزی بیرون ریزد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) صاحب تاج العروس آرد: شاه نافر، لغه فی ناثر و هی التی تهزل فاذا سعلت انتثر من انفها شی ٔ. (تاج العروس). وبدین طریق واضح است که مؤلف منتهی الارب را در ترجمه سهوی رخ داده است و دیگران نیز از وی نقل کرده اند، غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). چیره شونده. حاکم. فرمانروا. (ناظم الاطباء). غالب در منافره: جوانی خردمند از فنون فضایل حظی داشت وافر و طبعی نافر. (گلستان). ج، نَفر، نُفَّر
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
نفرت کننده و مکروه دارنده و رمنده. (از ناظم الاطباء) ، مقابل ملایم: غضب قوه ای است در حیوان دفع منافر را، و شهوت قوه جلب ملایم را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوم قوت جنباننده که به تأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملایم اوست میل کنند و از آنچه منافر اوست بگریزد. (چهارمقاله ص 11)
نفرت کننده و مکروه دارنده و رمنده. (از ناظم الاطباء) ، مقابل ملایم: غضب قوه ای است در حیوان دفع منافر را، و شهوت قوه جلب ملایم را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوم قوت جنباننده که به تأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملایم اوست میل کنند و از آنچه منافر اوست بگریزد. (چهارمقاله ص 11)
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)