ناآزردن. نیازردن: که تا زنده ام هیچ نازارمت برم رنج و همواره ناز آرمت. اسدی. رجوع به آزردن و نیازردن شود. - امثال: خون بریزد که موی نازارد، شبیه با پنبه سر بریدن
ناآزردن. نیازردن: که تا زنده ام هیچ نازارمت برم رنج و همواره ناز آرمت. اسدی. رجوع به آزردن و نیازردن شود. - امثال: خون بریزد که موی نازارد، شبیه با پنبه سر بریدن
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی: چوخورشید شد زرد، لشکر براند کسی را که نابردنی بد بماند. فردوسی. گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی: چوخورشید شد زرد، لشکر براند کسی را که نابردنی بد بماند. فردوسی. گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
نخوردنی. که قابل خوردن نیست. که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش: هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه ص 179). چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
نخوردنی. که قابل خوردن نیست. که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش: هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه ص 179). چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
کاری که شایستۀ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست. ناسزا. ناشایسته. ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه. ممنوع عنه: بپرهیزد از هرچه ناکردنی است نیازارد آن را که نازردنی است. فردوسی. ز ناکردنی کار برتافتن به از دل به اندوه و غم یافتن. فردوسی. به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده بود و زبان نگاه ناداشته. (تاریخ بیهقی). هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. ؟ (از سندبادنامه ص 179). چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوری های ناکردنی. نظامی. سرمست و بیقرار همی گفت و می گریست ناکردنی بکردم و نابودنی ببود. عطار. گر مرا این بار ستاری کنی توبه کردم من ز هر ناکردنی. مولوی. و هرگاه در یک نوع ناکردنی مداخلت کردی اخوات آن بزودی بدان پیوسته گردد که زلت ها به یکدیگر پیوسته اند. (خردنامه) ، محال. غیرممکن. کاری که انجام پذیر نبود. (ناظم الاطباء)
کاری که شایستۀ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست. ناسزا. ناشایسته. ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه. ممنوع عنه: بپرهیزد از هرچه ناکردنی است نیازارد آن را که نازردنی است. فردوسی. ز ناکردنی کار برتافتن به از دل به اندوه و غم یافتن. فردوسی. به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده بود و زبان نگاه ناداشته. (تاریخ بیهقی). هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. ؟ (از سندبادنامه ص 179). چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوری های ناکردنی. نظامی. سرمست و بیقرار همی گفت و می گریست ناکردنی بکردم و نابودنی ببود. عطار. گر مرا این بار ستاری کنی توبه کردم من ز هر ناکردنی. مولوی. و هرگاه در یک نوع ناکردنی مداخلت کردی اخوات آن بزودی بدان پیوسته گردد که زلت ها به یکدیگر پیوسته اند. (خردنامه) ، محال. غیرممکن. کاری که انجام پذیر نبود. (ناظم الاطباء)