چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عین. (اقرب الموارد). ج، نواظر، اصطلاحاً، نگریستن به بصیرت است از جانبین امر در نسبت بین دو چیز به خاطر اظهار صواب. (تعریفات جرجانی). طرفین قضیه ای را برای اظهار نظر و انتخاب جهت صواب مورد دقت قرار دادن
چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عین. (اقرب الموارد). ج، نواظر، اصطلاحاً، نگریستن به بصیرت است از جانبین امر در نسبت بین دو چیز به خاطر اظهار صواب. (تعریفات جرجانی). طرفین قضیه ای را برای اظهار نظر و انتخاب جهت صواب مورد دقت قرار دادن
بی مانند. (فرهنگ نظام). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادرۀ روزگار است. (تاریخ بیهقی ص 397) ، طرفه. طریفه. جالب: این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزۀ نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص 253). بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی ما را بگو که لعبت خندان کیستی. خاقانی. آخر ای نادرۀ دور زمان از سر لطف بر ما آی زمانی که زمان میگذرد. سعدی. گر توان بود که دور فلک از سرگیرند تو دگر نادرۀ دور زمانش باشی. سعدی. اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی ولیک دعوی یاری تو کرا یار است. ؟ (از صحاح الفرس). نادره کبکی بجمال تمام شاهد آن روضۀ فیروزفام. جامی. ، هر چیز کمیاب. هر چیز تازه و تحفه. (ناظم الاطباء). طرفه. نفیس. دیریاب. تنگیاب. قیمتی: آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114). میجویم داد، نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. خاقانی. ، هر چیز عجیب و شگفت. (ناظم الاطباء) : دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است از رعیت که همی مال دهد نادره تر. فرخی. اندر این ایام از نادره ها نادره است پسری با پدر خویش موافق به سیر. فرخی. نادره باشد گلو بریدن اطفال نادره تر آنکه طفلکان نخروشند. منوچهری. راست گوئید که این قصه و این نادره چیست اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست. منوچهری. یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور. ناصرخسرو. جان میدهم بجای زر این نادره که تو از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی. خاقانی. ، اتفاق عجیب. حال عجیب. واقعۀ عجیب: مقعد چندین هزار ساله عجوزی بکر کجا ماند این چه نادره حال است. خاقانی. مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83) ، اتفاق وحادثۀ ناگهانی. (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی. (تاریخ بیهقی ص 156) ، هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء) ، بذله. لطیفه. (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حمّی... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نکته. لطیفه: سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادره لا ترد. (قابوسنامه). گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا این نکته یاد گیر که نغز است و نادره. ناصرخسرو. ، سخنی بدیع و دلنشین. (یادداشت مؤلف). طرفه. طریفه: رهروی بود در آن راه درم یافت بسی چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد. بی شکی از بهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنی ها. ناصرخسرو. ، سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء) ، سخن ناگاه از دهان بیرون آمده. (زمخشری) ، مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف) : تأویل برگزیدۀ مار جهل ای هوشیار نادره افسون است. ناصرخسرو
بی مانند. (فرهنگ نظام). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادرۀ روزگار است. (تاریخ بیهقی ص 397) ، طرفه. طریفه. جالب: این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزۀ نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص 253). بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی ما را بگو که لعبت خندان کیستی. خاقانی. آخر ای نادرۀ دور زمان از سر لطف بر ما آی زمانی که زمان میگذرد. سعدی. گر توان بود که دور فلک از سرگیرند تو دگر نادرۀ دور زمانش باشی. سعدی. اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی ولیک دعوی یاری تو کرا یار است. ؟ (از صحاح الفرس). نادره کبکی بجمال تمام شاهد آن روضۀ فیروزفام. جامی. ، هر چیز کمیاب. هر چیز تازه و تحفه. (ناظم الاطباء). طرفه. نفیس. دیریاب. تنگیاب. قیمتی: آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114). میجویم داد، نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. خاقانی. ، هر چیز عجیب و شگفت. (ناظم الاطباء) : دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است از رعیت که همی مال دهد نادره تر. فرخی. اندر این ایام از نادره ها نادره است پسری با پدر خویش موافق به سیر. فرخی. نادره باشد گلو بریدن اطفال نادره تر آنکه طفلکان نخروشند. منوچهری. راست گوئید که این قصه و این نادره چیست اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست. منوچهری. یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور. ناصرخسرو. جان میدهم بجای زر این نادره که تو از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی. خاقانی. ، اتفاق عجیب. حال عجیب. واقعۀ عجیب: مقعد چندین هزار ساله عجوزی بکر کجا ماند این چه نادره حال است. خاقانی. مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83) ، اتفاق وحادثۀ ناگهانی. (ناظم الاطباء) : بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی. (تاریخ بیهقی ص 156) ، هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء) ، بذله. لطیفه. (ناظم الاطباء) : خداوند یوم حُمّی... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نکته. لطیفه: سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادره لا ترد. (قابوسنامه). گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا این نکته یاد گیر که نغز است و نادره. ناصرخسرو. ، سخنی بدیع و دلنشین. (یادداشت مؤلف). طرفه. طریفه: رهروی بود در آن راه درم یافت بسی چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد. بی شکی از بهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنی ها. ناصرخسرو. ، سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء) ، سخن ناگاه از دهان بیرون آمده. (زمخشری) ، مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف) : تأویل برگزیدۀ مار جهل ای هوشیار نادره افسون است. ناصرخسرو
قوس ناتره، کمان که زه را پاره کند از سختی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانی که از سختی زه را پاره کند. (ناظم الاطباء). القسی المنقطعه الاوتار. (المنجد). ج، نواتر
قوس ناتره، کمان که زه را پاره کند از سختی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کمانی که از سختی زه را پاره کند. (ناظم الاطباء). القسی المنقطعه الاوتار. (المنجد). ج، نَواتِر
مانستن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). نظیر کسی یا چیزی گردیدن. (از اقرب الموارد). مانند گردیدن. (از ناظم الاطباء) ، یکی را نظیر دیگری گردانیدن و منه قول الزهری: لا تناظر بکتاب اﷲ و لابکلام رسول اﷲ، ای لاتجعل نظیراً لهما، جدال کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدال و نزاع نمودن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناظره شود. - علم المناظره، علمی که بدان شناخته گردد آداب طرق اثبات مطلوب و نفی آن یا نفی دلیل آن با خصم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مانستن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). نظیر کسی یا چیزی گردیدن. (از اقرب الموارد). مانند گردیدن. (از ناظم الاطباء) ، یکی را نظیر دیگری گردانیدن و منه قول الزهری: لا تناظر بکتاب اﷲ و لابکلام رسول اﷲ، ای لاتجعل نظیراً لهما، جدال کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدال و نزاع نمودن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناظره شود. - علم المناظره، علمی که بدان شناخته گردد آداب طرق اثبات مطلوب و نفی آن یا نفی دلیل آن با خصم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون)
با هم نظر کردن یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی. با هم بحث کردن. (غیاث). مجادله و نزاع با همدیگر و بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزی. (ناظم الاطباء). مناظره. با هم جواب و سؤال کردن. مباحثه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : افشین با بودلف در مناظره و سیاف منتظر که بگوید تا سرش بیندازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). با قدرخان سخن عقد و عهد گفته آمده است و رسولان رفته اند و در مناظره اند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 284). پس از مناظرۀ بسیار قرار گرفت که امیر بر جانب بست رود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 512). دو سه روز در این مناظره بودند تا با رسولان قرار گرفت جواب نامه و پیغام بدادند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 515). اندر مناظره سخن سرد از او مگیر زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش. ناصرخسرو. بر اسب معانی و معالی در دشت مناظره سوارم. ناصرخسرو. گر نه بره نه گرگ نیی بر در امیر چونی جواب راست بده بی مناظره. ناصرخسرو. در راه دین همه جنگ و مناظره است با نفس و با شیطان. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 754). در این مناظره بودیم کز سپهر کبود زدوده طلعت بنمود چشمۀ روشن. مسعودسعد. گه مناظره هر فاضلی که سرورتر ز شرم پیش تو سر در شکم کشد چو کشف. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 227). ای آنکه بر سخای تو هرکس سؤال کرد آمد نعم جواب و نیامد مناظره. سوزنی. اگر شما را اتفاق مناظره باشد وفور علم او و قصور جهل تو پیدا آید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 92). اکنون چون چنین می خواهی ساخته باش این مناظره و منافره را. (مرزبان نامه ایضاً ص 95). گه مناظره با کوه اگر سخن رانی ز اعتراض تو مفحم شود معید صدا. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 207). جماعتی باشند که مسائل علوم را، جمع و حفظ کنند و در اثنای محاوره و مناظره... بر وجهی ایراد کنند که مستمعان تعجب نمایند. (اخلاق ناصری). اگر در مناظره و محاورات طرف خصم را رجحان یابد انصاف بدهد. (اخلاق ناصری). عالمی را مناظره افتاد با یکی از ملاحده. (گلستان). با درویش بچه ای مناظره درپیوسته. (گلستان). آنچه حقیقت حال است سر قدر به بحث و مناظره و تحریر مکشوف نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). رجوع به مدخل قبل و معنی بعد شود. - مناظره رفتن، مناظره واقع شدن. مباحثه اتفاق افتادن: به جای خویش بیارم حدیث این رسولان که چون به کاشغر رسیدند... و مناظره که رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 218). با وی مناظرۀ مال می رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 368). زمانی در این باب مناظره رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 482). نامه ها آوردند به مناظره در هر بابی که رفت و جوابها رفت تا بر چیزی قرار گرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 492). به محضر دانشوران... میان ما مناظره رود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 94). - مناظره کردن، بحث و گفتگو کردن. مباحثه کردن مجادله کردن: مناظره کرد، چنانکه بغراخان گفت: همه مناظره و کار بوحنیفه می آرد و همگان اقرار دادند. (تاریخ بیهقی چ فیاض 529). مناظره ای که باید کرد بی محابا بکنی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). بوالحسن عبدالجلیل با وی مناظرۀ درشت کرد در هرات، چنانکه وی بگریست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 635). اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن. (قابوسنامه). هیچ چیز دوستی را چنان تباه نکند که مناظره کردن. (کیمیای سعادت). استاد ابوبکر که در هر باب مقتدی بود با او مناظره کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400). می گوید من با هرکه مناظره کنم از من کم آید. (المعجم چ دانشگاه ص 458). گفت... کدام شخص است که در کار ادیان و ملک مناظره کند و سخن از من بازنگیرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 53). ، نام علمی که در آن قوانین مباحثه مندرج است. (غیاث). مناظره نظر است به بصیرت از جانب مستدل وسائل در نسبت واقعه میان دو چیز از برای اظهار صواب و نظر را به بصیرت قید کردیم چه نظر به چند معنی دیگر آمده است، اول به معنی... و قید اظهار صواب زیاده کردیم تا مجادله و مغالطه بیرون رود چه این هر دو از برای الزام خصم اند و لاغیر. و اگر خواهند مناظره همه را شامل بود قید الزام خصم در تعریف او زیاده کنند و دلیل آن است که از علم بدو علم به چیزی دیگر لازم می آید اثباتاً او نفیاً و مراد به علم اعتقادی است جازم ثابت مطابق واقع و مراد به لزوم، لزوم است به معنی اعم سواء کان بغیر واسطه کالشکل الاول او بواسطه کیفیه الاشکال. و قید اثبات و نفی جهت آن زیاده کردیم تا قول شارح بیرون رود ودلیل یا عقلی محض بود، چنانکه العالم متغیر و کل متغیر حادث. یا نقلی محض، چنانکه الکافر عاص و کل عاص مستحق للعقاب. یا مرکب از عقلی و نقلی چنانکه الخمر مسکر و کل مسکر حرام و سایر ادلۀ سمعیه... (از نفایس الفنون، قسم در علوم اواخر مقاله دوم در علوم شرعی فن هفتم علم خلاف ص 137). مناظره عبارت از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای اظهار و روشن کردن حق و صواب است. وبالاخره مناظره بحث باشد در مسائل مختلف فیه و ایراد نظیر بالنظیر و مقابل بالمقابل و آن یا مأخوذ از نظیر است و یا از نظر است و یا به معنی توجه نفس است در معقولات یا به معنی مقابله است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). رجوع به نفایس الفنون شود
با هم نظر کردن یعنی فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی. با هم بحث کردن. (غیاث). مجادله و نزاع با همدیگر و بحث با یکدیگر در حقیقت و ماهیت چیزی. (ناظم الاطباء). مناظره. با هم جواب و سؤال کردن. مباحثه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : افشین با بودلف در مناظره و سیاف منتظر که بگوید تا سرش بیندازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). با قدرخان سخن عقد و عهد گفته آمده است و رسولان رفته اند و در مناظره اند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 284). پس از مناظرۀ بسیار قرار گرفت که امیر بر جانب بست رود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 512). دو سه روز در این مناظره بودند تا با رسولان قرار گرفت جواب نامه و پیغام بدادند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 515). اندر مناظره سخن سرد از او مگیر زیرا که نیست جز سخن سرد آلتش. ناصرخسرو. بر اسب معانی و معالی در دشت مناظره سوارم. ناصرخسرو. گر نه بره نه گرگ نیی بر در امیر چونی جواب راست بده بی مناظره. ناصرخسرو. در راه دین همه جنگ و مناظره است با نفس و با شیطان. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 754). در این مناظره بودیم کز سپهر کبود زدوده طلعت بنمود چشمۀ روشن. مسعودسعد. گه مناظره هر فاضلی که سرورتر ز شرم پیش تو سر در شکم کشد چو کشف. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 227). ای آنکه بر سخای تو هرکس سؤال کرد آمد نعم جواب و نیامد مناظره. سوزنی. اگر شما را اتفاق مناظره باشد وفور علم او و قصور جهل تو پیدا آید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 92). اکنون چون چنین می خواهی ساخته باش این مناظره و منافره را. (مرزبان نامه ایضاً ص 95). گه مناظره با کوه اگر سخن رانی ز اعتراض تو مفحم شود معید صدا. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 207). جماعتی باشند که مسائل علوم را، جمع و حفظ کنند و در اثنای محاوره و مناظره... بر وجهی ایراد کنند که مستمعان تعجب نمایند. (اخلاق ناصری). اگر در مناظره و محاورات طرف خصم را رجحان یابد انصاف بدهد. (اخلاق ناصری). عالمی را مناظره افتاد با یکی از ملاحده. (گلستان). با درویش بچه ای مناظره درپیوسته. (گلستان). آنچه حقیقت حال است سر قدر به بحث و مناظره و تحریر مکشوف نشود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). رجوع به مدخل قبل و معنی بعد شود. - مناظره رفتن، مناظره واقع شدن. مباحثه اتفاق افتادن: به جای خویش بیارم حدیث این رسولان که چون به کاشغر رسیدند... و مناظره که رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 218). با وی مناظرۀ مال می رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 368). زمانی در این باب مناظره رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 482). نامه ها آوردند به مناظره در هر بابی که رفت و جوابها رفت تا بر چیزی قرار گرفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 492). به محضر دانشوران... میان ما مناظره رود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 94). - مناظره کردن، بحث و گفتگو کردن. مباحثه کردن مجادله کردن: مناظره کرد، چنانکه بغراخان گفت: همه مناظره و کار بوحنیفه می آرد و همگان اقرار دادند. (تاریخ بیهقی چ فیاض 529). مناظره ای که باید کرد بی محابا بکنی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 211). بوالحسن عبدالجلیل با وی مناظرۀ درشت کرد در هرات، چنانکه وی بگریست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 635). اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن. (قابوسنامه). هیچ چیز دوستی را چنان تباه نکند که مناظره کردن. (کیمیای سعادت). استاد ابوبکر که در هر باب مقتدی بود با او مناظره کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 400). می گوید من با هرکه مناظره کنم از من کم آید. (المعجم چ دانشگاه ص 458). گفت... کدام شخص است که در کار ادیان و ملک مناظره کند و سخن از من بازنگیرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 53). ، نام علمی که در آن قوانین مباحثه مندرج است. (غیاث). مناظره نظر است به بصیرت از جانب مستدل وسائل در نسبت واقعه میان دو چیز از برای اظهار صواب و نظر را به بصیرت قید کردیم چه نظر به چند معنی دیگر آمده است، اول به معنی... و قید اظهار صواب زیاده کردیم تا مجادله و مغالطه بیرون رود چه این هر دو از برای الزام خصم اند و لاغیر. و اگر خواهند مناظره همه را شامل بود قید الزام خصم در تعریف او زیاده کنند و دلیل آن است که از علم بدو علم به چیزی دیگر لازم می آید اثباتاً او نفیاً و مراد به علم اعتقادی است جازم ثابت مطابق واقع و مراد به لزوم، لزوم است به معنی اعم سواء کان بغیر واسطه کالشکل الاول او بواسطه کیفیه الاشکال. و قید اثبات و نفی جهت آن زیاده کردیم تا قول شارح بیرون رود ودلیل یا عقلی محض بود، چنانکه العالم متغیر و کل متغیر حادث. یا نقلی محض، چنانکه الکافر عاص و کل عاص مستحق للعقاب. یا مرکب از عقلی و نقلی چنانکه الخمر مسکر و کل مسکر حرام و سایر ادلۀ سمعیه... (از نفایس الفنون، قسم در علوم اواخر مقاله دوم در علوم شرعی فن هفتم علم خلاف ص 137). مناظره عبارت از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای اظهار و روشن کردن حق و صواب است. وبالاخره مناظره بحث باشد در مسائل مختلف فیه و ایراد نظیر بالنظیر و مقابل بالمقابل و آن یا مأخوذ از نظیر است و یا از نظر است و یا به معنی توجه نفس است در معقولات یا به معنی مقابله است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی). رجوع به نفایس الفنون شود
آخرین روز از ماه، یا آخرین شب و روز آن. (ناظم الاطباء). آخرین روز و آخرین شب از ماه. (شمس اللغات). اولین روز یا آخرین روز یا آخرین شب ماه. (المنجد). ج، نواحر و ناحرات
آخرین روز از ماه، یا آخرین شب و روز آن. (ناظم الاطباء). آخرین روز و آخرین شب از ماه. (شمس اللغات). اولین روز یا آخرین روز یا آخرین شب ماه. (المنجد). ج، نواحر و ناحرات
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
مناظرت و مناظره در فارسی: نگر گویی برخی این واژه مناظره را با ستیهیدن برابر دانسته اند. مناظره آن است که هر یک از گویندگان نگر خود را در باره چیزی باز می گوید در کاویدن مباحثه و مجادله کردن ستیهیدن، مانند شدن، مباحثه و مجادله: (اکنون چون چنین میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (جوامع الحکایات 97: 1) جمع مناظرات توضیح عبارتست از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای آشکار کردن حق و صواب
مناظرت و مناظره در فارسی: نگر گویی برخی این واژه مناظره را با ستیهیدن برابر دانسته اند. مناظره آن است که هر یک از گویندگان نگر خود را در باره چیزی باز می گوید در کاویدن مباحثه و مجادله کردن ستیهیدن، مانند شدن، مباحثه و مجادله: (اکنون چون چنین میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (جوامع الحکایات 97: 1) جمع مناظرات توضیح عبارتست از توجه متخاصمین در اثبات نظر خود در مورد حکمی از احکام و نسبتی از نسبتها برای آشکار کردن حق و صواب