جدول جو
جدول جو

معنی ناصروند - جستجوی لغت در جدول جو

ناصروند
(صِ رَ)
دهی است از دهستان یوسف وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 15هزارگزی شمال غربی الشتر و 4هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه در جلگۀ سردسیر مالاریاخیزی واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کهمان تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 353)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناخرسند
تصویر ناخرسند
ناراضی، آنکه قانع نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
(می وَ قَ عَ / عِ)
از دهات ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 15 هزارگزی شمال غربی رباط ماهیدشت و یک هزارگزی کنگربان، کنار راه فرعی قلعۀ داراب خان. در دشت سردسیری واقع است و 280 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین میشود. محصولش غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده در دو قسمت نزدیک به هم به نام نامیوند سفلی و نامیوند وسطی قرار دارد. سکنۀ نامیوند سفلی 240 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز دهستان اسالم بخش هشتپر شهرستان طوالش است، در 10 هزارگزی جنوب هشتپر، کنار راه شوسۀ انزلی به آستارا، در جلگۀ معتدل مرطوب واقع است و 812 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و از رود خانه ناو تأمین می شود، محصولش برنج، لبنیات، گیلاس و ابریشم و شغل اهالی زراعت است، راه ماشین رو دارد، محله های قندی جمعه، کریمه سرا، روحانی محله و شکرمحله جزو این قصبه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
رودخانه ای است که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی است
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان است، در 87 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی دهستان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 135 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین می شود، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انارستان را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). از: نار (انار) + کند = کده. (حاشیۀ برهان قاطع معین). انارستان و جائی که در آن ناربن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). دهی است که در آن انار بسیار باشد. (از شمس اللغات) (از شعوری). و دهی رانیز گفته اند که در آن انار بسیار حاصل شود و نارستان و درخت نار بسیار داشته باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به انجمن آرای ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 66هزارگزی مشرق حاجی آباد و 12هزارگزی جنوب راه مالرو فارغان به احمدی، در ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر واقع است. 85 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
از دهات دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن است در 16هزارگزی مشرق فومن و 7هزارگزی مشرق شفت در جلگۀ معتدل هوای مرطوب مالاریاخیزی قرار دارد، سکنۀ آن 362 نفر است. محصولش برنج و ابریشم و شغل اهالی زراعت و کرایه کشی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 2 ص 301)
لغت نامه دهخدا
(ئی یَ / یِ)
از دهات دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد است. در 84 هزارگزی شمال شرقی فریمان بر سر راه مالرو عمومی مشهد به مزدوان و در دامنه قرار دارد. هوایش معتدل است و 282 تن سکنه دارد. محصولاتش غلات و چغندر است و مردمش به زراعت و مالداری مشغولند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ قاصر در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامی از نامهای ایرانی
لغت نامه دهخدا
(دارْ وَ)
دهی از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در 38 هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه و 5 هزارگزی خاور راه عمومی مالرو کرمانشاه به کندوله واقع و محلی است کوهستانی و سردسیر سکنۀ آن 200 تن است. آب از چاه و چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر غلات و شغل اهالی گله داری است. و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(صِ وَ)
از دهات دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد ودر 14هزارگزی مشرق ماسور و 14هزارگزی مشرق جادۀ شوسۀ خرم آباد به اندیمشک در جلگه ای معتدل و مالاریاخیزواقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از دره رود و چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 352)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ نِ)
کافر. (مجمل اللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). کفّار. کفور. (منتهی الارب). که نگرود و ایمان نیاورده
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
غیرقانع. ناراضی. ناخشنود. که خرسند نیست. که قناعت ندارد. مقابل خرسند. رجوع به خرسند شود:
آنکه بسیار یافت ناخشنود
و آنکه اندک ربود ناخرسند.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
درخت خوش اندام. (برهان قاطع). درخت نارون. (ناظم الاطباء). نارون. (اوبهی) (شعوری از تحفه). رجوع به نارون شود
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از قبایل کرد ایران تقریباً دارای 800 خانوار و در پراو (کوه) به شمال شرقی کرمانشاه سکونت دارند
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان درکوه است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقعاست و 210 تن سکنه دارد و مردم آنجا از طایفه شیان بیرالوند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
ندرودن. نادرویدن. مقابل درودن
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
زمین بائر. ناآباد. متروک. ویرانه:
وگر نابرومند جائی بود
وگر ملک بی پر و پائی بود.
که ناکشته باشد به گرد جهان
زمین فرومایگان و مهان.
فردوسی.
وگر نابرومند راهی بود
وگر بر زمین گورگاهی بود.
فردوسی.
، مقابل برومند. رجوع به برومند شود:
بسان میوه دار نابرومند
امید ما و تقصیر تو تا چند؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صِ جَ)
احمد (امیر...) بن نظام الملک آصف جاه ملقب به نظام الدوله از حکام حیدرآباد دکن است. وی در جمادی الاّخره 1161به سلطنت رسید و به سال 1164 کشته شد. شعر می گفت و در شعر گاهی ناصر و گاهی آفتاب تخلص می کرد. مؤلف تذکرۀ روز روشن این ابیات را از او نقل کرده است:
رنگ زردم مگر از حالت دل گوید حرف
پیش آن آینه رو تاب نفس نیست مرا.
*
می کند سحر در علاج دلم
نرگس یار اگر چه بیمار است.
و نیز رجوع به شمع انجمن ص 461 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسرودن. ناسرائیدن. مقابل سرودن. رجوع به سرودن شود
لغت نامه دهخدا
ناچران: غریبان که بر شهر ما بگذرند چماننده پای ولبان ناچرند... (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرونده
تصویر ناگرونده
آنکه ایمان نیاورده، کافر، بی ایمان، جمع ناگروندگان، مقابل گرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخرسند
تصویر ناخرسند
غیرقانع، ناراضی، ناخشنود
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بایرویرانه: وگرنابرومندجایی بود و گرملک بی پروپایی بود... (شا)، درختی که میوه ندهد: بسان میوه دار نا برومند امید ماو تقصیر تو تا چند ک (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
((کَ))
انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
ناخشنود، ناراضی، نادلخوش، ناشاد، ناشادمان
متضاد: خرسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفره ی پارچه ای که نهار را در آن بندند و به مزارع حمل کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی بند زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی